یک دل و یک قاب تجربه ، یک قاب تجربه و مشتی خاطره ، مشتی خاطره و یک او...
در اولیــن شعــرم گفتـــم :
حرفهـای مــن بسیــار اسـت جــایـی بـرای یــادداشتهـایـم نـدارم
و همشــو ریختــم تـوی دلـم و روزهــایـی بـا خـدایـم حــرف میزنم
بـا خدایم اشک میـریـزم و بـه خدایـم سـر یک موضوع بحث میکنم
میگـویـــم : خــدای من نــوکـرت آمــده اسـت بــا یک ســوال
بــا یک حرف بـی پـایـان چـرا مـن چـرا بـرایـم اینگونه نوشتی
چـی شـد کـدوم اتفـاق بـاعـث شـد کــه مـن خـودم را بشکنم
چـی شـد کـه سـاختـم از خــودم یـه بـی نــام و نشــون
خــدایــا میبینـی روز مـوعـودم نزدیک شد و چـند ماه دیگر میآیم
خــانه ام را ساختــه ای خدایا
میآیم بزودی تا پدرم را در آغوش بگیرم
======
خیلی وقته تک و تنهام توی زندگی , توی دنیا یه غریبه ام
میون اینهمه خوبی این منم که بی نصیبم
روزگاری زیر بارون , روزگاری بی قرارم
جز یه لحظه مهربونی دیگه خواسته ای ندارم
منم اون مترسکی که شدم عاشق کلاغا
واسم ابد بریدن توی حصار دنیا
آخه این قسمت زشتو کی به من داده خدایا
آدمارو دوست ندارم , از خانوادم متنفرم
میدونم ازم میترسی خدایا , من با این چشمای خسته دل بکنم از دنیا
چجوری بدست بیارم دلتو با دست بسته که بهم بگی بیا عزیزم بسه اینقدر بدبختی و بیچارگی
خدایا میشه برگردم دیگه خیلی خسته ام , از اشک ریختن خسته شدم
دلم برای آغوش پدرم تنگ شده , میزاری برگردم توی بهشتت نه راضیم به جهنمِ سوزانت فقط میخوام برگردم
منم سرگشته حیرانت ای دوست ، کنم یکباره جان قربانت ای دوست
تنی نا ساز از شوق وصل کویت ، دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده ، میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت ، وجودم را ز غم ویرانه کرده
من آن آواره بشکسته حالم ، ز هجرانت بُتا رو به زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها ، پریشان گشته شد یکباره حالم
زِ هَر سر بر سر سجاده کردم ، دعایی بهر آن دلداده کردم
ز حسرت ساغر چشمانم ای دوست ، زبان از یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری؟ ،ز هجر یار تا کی داغداری؟
بگو تا کی ز شوق روی لیلی ، تو مجنون پریشان روزگاری؟
پریشانم، پریشان روزگارم ، من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت ، درون سینه آسایش ندارم
ز هجرت روز و شب فریاد دارم ، ز بیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه خود هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی؟ دمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم ، عزیزم دارد این دل هم خدایی
سلام بده به بهار ، به اتفاقهای خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی و بیشتر بخندی
من هنوزم واسه چشمات همه دنیا رو میدم
من تو چشمای قشنگت همه دنیارو دیدم
خوبه من ، بمون همیشه که چشمات زندگی میده
کسی مثه تو نبوده کسی مثه تو ندیده
نه دیگه حرفهای مردم نمیتونه تو رو از دلم بگیره
نه بزار حرفمو بزنم عاشق اگه دردشو نگه میمیره
نه دیگه فکرو خیالت از تو سرم بیرون نمیره
آروم میشم وقتی می بینمت تورو
تو واسم دنیامی از پیش من نرو
من همونی میشم که تو دلت میخواد
آخه عاشقتم خیلی زیاد
همه دنیام تو ، خیلی دوست دارم کسی رو جز تو به لب نمیارم
دارو ندارم عشقم و یارم آخه به جز تو کسی را ندارم
کنارت احساس خوبی به من میده
مثل تو هیچکسی هیچ جایی ندیده
واسه تو میمیرم جونمم من میدم
احساسم به تو شدیده
حیف اینجوری تموم شد روزای خوب من و تو خاطره شد
من از همون روزی که رفتی ابری مونده آسمونمهی میخوام یادت نباشم نمیتونم
میدونی تو همین چند روزه من چقدر شکستم
چشمام رو همه آدما بستم
میدونی به خودم نمیرسم این روزا اصلا
همه طعنه میزنند چشم تو روشن
خودم رو نمیشناسم اسمم رو یادم نمیاد
فقط این رو میدونم دلم فقط تورو میخواد
همه آدما میگند بعد تو عوض شدم
خیلی ها دورمند اما خیلی تنهام با خودم
توی کارای تو میمونم ، نه میری و نه می مونی
میگی هستی ولی بازم کنار من نمیمونی
یکم مکث کن توی این خونه هنوزم یاد چشمات هست
یکم مکث کن شاید میشه بازم برگشت
بعد تو نمیشه باز عاشق شد ، نمیشه اون آدم سابق شد
نمیدونم چی بود گناه من تموم لحظه هام پره هق هق شد
بعضی وقتا دله دیگه هی تنگ میشه میگیره
دلی که واست داره کم رنگ میشه میمیره
بعضی وقتا بغض گریه نمیشه که
عقده میشه میمونه توی دل و حرفای ناگفته میشه
این پسر توی برهوت بی تو بودن یه مرد شده
این دل رو ول کردی دل کندی حالا ولگرد شده
رفتنت کاری کرده که عشق بهم طعم پوچی بده
واسه منه معتاد به تو قرص فراموشی بده
حال این روزام حال یه جَوون دلگیرو غمگینِ
یه طرف دل شکسته یه طرف غرور زخمی
واسه احساس بیمار یه قلب ماتم زده بودنت مثل مسکن بود
برو حالم بده برو خاطره هاتم بردار ببر کابوس شده
نگران این دل نباش با تنهایی دوست شده