زمانی بود در گذشته ی من که بدلیل دوست داشتن زیادی من توسط پدرم و توجه زیادی که بهم میکرد در نبودش مورد آزار خانوادم قرار میگرفتم اما تا وقتی پدرم بود خوب بود اما وضعم وقتی خراب شد که دیگه اون نبود .
دیگه اینطور تصور کنید یه بچه یتیم بی خانمان و بی کس چی به سرش میاد ، همیشه جنگ و دعوا و همیشه کتک کاری همیشه مورد آزار همه ، همه جور بلا ، همیشه از خونه رانده همیشه از خونه به بیرون انداخته شدم و بچگیمو بزرگ شدم و این به این معنیه که بجای اینکه بچه باشم مرد شدم و کار کردم اما باز هم شب مجبور بودم به همون خونه برگردم
ولی در سن 20سالگی خونه رو ترک کردم و در تهران رسما روی پای خودم ایستادم و اونجا بود که مثه آدمیکه میره به دانشگاه فهم و شعور و راه زندگی رو یاد میگرفتم و هزاران مدل و شخصیت های مختلفی بودن که باهاشون روبرو میشدم و 5سال زندگیه سخت اما آرومی رو داشتم اما این زیاد طول نکشید و مشکلات مالی ایجاد شد و طی تغییراتی که در جامعه اتفاق افتاد و تحریماتی که ایجاد میشد برای من زندگیو سختتر کرد که باعث شد کارفرماها کار و حقوق رو کم کنن و اجاره ها بالا رفتن و این اتفاق باعث شد من مجبور بشم بعد از 5سال به شهر و خونه نکبتیه خودم برگردم ولی آدم ضعیف گذشته نبودم و دیگه نمیتونستن بهم زور بگن بلکه من از هر جهت یه انسان پخته و فهمیده شده بودم و پوستی ماننده یک کرگدن داشتم ، یکسال بیشتر نتونستم توی اون جهنم بمونم و دیگه میخواستم به زندگی و سختی هام پایان ببخشم و به تنها امامی که قبولش داشتم سر بزنم و باهاش خداحافظی کنم چون امام رضا ، در سن 5 سالگی منو شفا داد(تشنج و دل درد داشتم)و یکبار هم در کودکی برای چند دقیقه مٌردم و خودمو دیدم ...
اما طی اتفاقاتی که قبلا گفتم نتونستم به زندگیم پایان بدم اما خدا زندگی و مسیر جدیدی رو برام رقم زد و اون هم داشتن خانواده ای جدید در شهری جدید با زندگی در خانه ای که ازآنِ خودمه و دیگه اختیار من دست خودمه و چیزی که میبینم اینه :
روز به روز خوشبخت تر و موفقتر از دیروزم و اینو ممنون خدا و امام رضا هستم
و اون خانواده ای که منو اذیتم میکردن در بدترین وضع بسر میبرن و من خوشحالم و سعی میکنم بیشتر موفق و خوشحال بشم و بدبختیه اونهارو ببینم و خواهم دید و درحال حاضر درحال دیدنم
مادری که منو دوست نداشت حالا در خانه خودش به تنهایی زندگی میکنه و دلش برام تنگ شده
خواهری که با دروغهاش منو به کتک میداد شوهری گیرش اومده که کتکش میزنه
برادری که منو آزار میداد زنی گیرش اومد که آزارش داد و خودکشی کرد
و برادر دیگری که خیلی ازش متنفرم و هر روز و هرلحظه و حتی الان نفرینش میکنم و دوست دارم به خاک سیاه بشینه و روزی کنار خیابون بیافته و من واسم و تماشاش بکنم و خیلی حرفا بهش بزنم کسی بود که بیشتر زجرم داد و اون کسی بود که توان خرید خانه داشت و یه ماشین و یک مغازه و یک دستگاه گلدوزی و یک شاگرد داشت که حالا هیچی بجز یک دستگاه گلدوزی قدیمی و یک مقدار بدهی و اعتیاد به گرد و شیشه و مثه سگ قلیون کشیدن دیگه چیزی نداره و رفیق بازی میکنه و هنوزم آدم مغروری هستش که خودشو بدبخت تر از دیروزش میکنه
و من با داشتنه چنین تنفری سعی میکنم خودمو بهترین و خوشبختترین و موفقترین آدم بکنم فقط بخاطر اینکه باید سرمو بالا بگیرم و روزی اونها به بالا نگاه میکنن و منو میبینن و من میگم بخشش ممکن نیست مرگ بر شما باد .
من آدم بدبختی بودم که با تلاش به آدم موفقی رسیدم و فقط یک دل پاک میتونه زندگی خوبی داشته باشه .