این برگ های زرد
به خاطر پاییز نیست که از شاخه می افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آن ها پیشی می گیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت
گنجشک ها از روی عادت نمی خوانند
سرودی دسته جمعی را تمرین می کنند
برای خوش آمد گفتن به تو
پاک ماندن در فساد .. آب ماندن در دماى انجماد و در حقیقت عشق یعنى سادگى
در کمال برترى افتادگى .. مستی و دیوانگی .. با جهان بیگانگی و شب بیداری تا سحر
دلم میخواد شاد باشم و خواهم شد
اینروزا اونایی رو که دوسشون دارم رو برای خودم نگه میدارم
و بقیه رو از خودم دورشون میکنم که مبادا ناراحتم کنن ..
چون دلم میخواد شاد باشم پس به آدمهایی که ناراحتم میکنن احتیاج ندارم
با کسی میمونم که احساس آرامش و خوشحالی کنم و سعیمو میکنم تا با من شاد باشن
من با خانوادم قهرم .. اصن معنی خانواده رو نمیدونم .. فقط میدونم تنها بودن زیباست