بابا داشت روزنامه میخوند
بچه گفت: بابا بیا بازی!
بابا که حوصله بازی نداشت یه تیکه از روزنامه رو که نقشه ی دنیا بود رو تیکه تیکه کرد
و گفت : فرض کن این پازله…! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، باتعجب پرسید : توکه نقشه ی دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت: آدمای پشت روزنامه رو درست کردم دنیا خودش درست شد
آدمای دنیا که درست بشن دنیا هم درست میشه
زمانی بود در گذشته ی من که بدلیل دوست داشتن زیادی من توسط پدرم و توجه زیادی که بهم میکرد در نبودش مورد آزار خانوادم قرار میگرفتم اما تا وقتی پدرم بود خوب بود اما وضعم وقتی خراب شد که دیگه اون نبود .
دیگه اینطور تصور کنید یه بچه یتیم بی خانمان و بی کس چی به سرش میاد ، همیشه جنگ و دعوا و همیشه کتک کاری همیشه مورد آزار همه ، همه جور بلا ، همیشه از خونه رانده همیشه از خونه به بیرون انداخته شدم و بچگیمو بزرگ شدم و این به این معنیه که بجای اینکه بچه باشم مرد شدم و کار کردم اما باز هم شب مجبور بودم به همون خونه برگردم
ولی در سن 20سالگی خونه رو ترک کردم و در تهران رسما روی پای خودم ایستادم و اونجا بود که مثه آدمیکه میره به دانشگاه فهم و شعور و راه زندگی رو یاد میگرفتم و هزاران مدل و شخصیت های مختلفی بودن که باهاشون روبرو میشدم و 5سال زندگیه سخت اما آرومی رو داشتم اما این زیاد طول نکشید و مشکلات مالی ایجاد شد و طی تغییراتی که در جامعه اتفاق افتاد و تحریماتی که ایجاد میشد برای من زندگیو سختتر کرد که باعث شد کارفرماها کار و حقوق رو کم کنن و اجاره ها بالا رفتن و این اتفاق باعث شد من مجبور بشم بعد از 5سال به شهر و خونه نکبتیه خودم برگردم ولی آدم ضعیف گذشته نبودم و دیگه نمیتونستن بهم زور بگن بلکه من از هر جهت یه انسان پخته و فهمیده شده بودم و پوستی ماننده یک کرگدن داشتم ، یکسال بیشتر نتونستم توی اون جهنم بمونم و دیگه میخواستم به زندگی و سختی هام پایان ببخشم و به تنها امامی که قبولش داشتم سر بزنم و باهاش خداحافظی کنم چون امام رضا ، در سن 5 سالگی منو شفا داد(تشنج و دل درد داشتم)و یکبار هم در کودکی برای چند دقیقه مٌردم و خودمو دیدم ...
اما طی اتفاقاتی که قبلا گفتم نتونستم به زندگیم پایان بدم اما خدا زندگی و مسیر جدیدی رو برام رقم زد و اون هم داشتن خانواده ای جدید در شهری جدید با زندگی در خانه ای که ازآنِ خودمه و دیگه اختیار من دست خودمه و چیزی که میبینم اینه :
روز به روز خوشبخت تر و موفقتر از دیروزم و اینو ممنون خدا و امام رضا هستم
و اون خانواده ای که منو اذیتم میکردن در بدترین وضع بسر میبرن و من خوشحالم و سعی میکنم بیشتر موفق و خوشحال بشم و بدبختیه اونهارو ببینم و خواهم دید و درحال حاضر درحال دیدنم
مادری که منو دوست نداشت حالا در خانه خودش به تنهایی زندگی میکنه و دلش برام تنگ شده
خواهری که با دروغهاش منو به کتک میداد شوهری گیرش اومده که کتکش میزنه
برادری که منو آزار میداد زنی گیرش اومد که آزارش داد و خودکشی کرد
و برادر دیگری که خیلی ازش متنفرم و هر روز و هرلحظه و حتی الان نفرینش میکنم و دوست دارم به خاک سیاه بشینه و روزی کنار خیابون بیافته و من واسم و تماشاش بکنم و خیلی حرفا بهش بزنم کسی بود که بیشتر زجرم داد و اون کسی بود که توان خرید خانه داشت و یه ماشین و یک مغازه و یک دستگاه گلدوزی و یک شاگرد داشت که حالا هیچی بجز یک دستگاه گلدوزی قدیمی و یک مقدار بدهی و اعتیاد به گرد و شیشه و مثه سگ قلیون کشیدن دیگه چیزی نداره و رفیق بازی میکنه و هنوزم آدم مغروری هستش که خودشو بدبخت تر از دیروزش میکنه
و من با داشتنه چنین تنفری سعی میکنم خودمو بهترین و خوشبختترین و موفقترین آدم بکنم فقط بخاطر اینکه باید سرمو بالا بگیرم و روزی اونها به بالا نگاه میکنن و منو میبینن و من میگم بخشش ممکن نیست مرگ بر شما باد .
من آدم بدبختی بودم که با تلاش به آدم موفقی رسیدم و فقط یک دل پاک میتونه زندگی خوبی داشته باشه .
ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﻮﺩ ﯾﮏ ﺭﻗﺺ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺸﻒ ﺷﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻗﺺ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯼ
ﺑﻪ ﺷﻌﻒ ﻭﺻﻒ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﺭﻫﺎﯾﯿﺴﺖ
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !
ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎ ﺍﺟﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪ
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻨﺪﺩﻧﯿﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﺪ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺗﮑﺎﭘﻮ ﺳﺖﺩﺭ ﺗﮑﺎﭘﻮﯼ ﻋﺸﻖ
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻗﺺ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﯼﺑﺎ ﺭﯾﺘﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺷﺪﯼ
ﺑﺎ ﻧﺪﺍﯼ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﺪﯼ
ﺭﻗﺺ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻦﺑﺎﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﭽﺮﺥﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﻗﺺ
ﺻﺪﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺯﻻﻝ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮﺳﺖ
پس دوست من برقص تاکه می توانی چون دنیا از آنِ شماست