بزرگترین خیانتی که یک انسان می تواند در حق خودش بکند
ترس از تایید دیگران و ترس از داوری و قضاوت آنهاست !!!
این یعنی جهنم زندگی یک انسان !!!
پس خودتان باشید و خودتان زندگی کنید و خودتان تصمیم بگیرید
ما برای دیگران زندگی نمی کنیم
و این را هم اضافه کنم که ما آدم کوکی نیستیم
که کوکمان کنند و در یک مسیر مشخص شده حرکت کنیم
ما خودمان مسیری که بخواهیم را خواهیم رفت این حق مسلم ماست
میچکد شبنم احساس قشنگ از قلمم
دل من میگوید :
میشود در دل تلخی ، عسل ناب چشید
میشود زیبا دید ، زیبا خواند و زیبا گفت
شرط آن است که زیبایی را بنشانیم پس پنجرهی دیدهی خویش
گره از گیسوی شب باز کنیم و ببینیم سِپیدی سَحر
بگشاییم در و پنجره را و به هر رهگذری که از سر کوچهی ما میگذرد
بفرستیم به لبخند درود و بگوییم درود و درود
همچو آیینه مشو محو جمال دگران ، از دل و دیده فرو شٌوی خیال دگران
در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پر و بال دگران
بهترین آینده برپایه گذشته ای فراموش شده بنا میشود
اما تا وقتی غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی
نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی ، این نکته را از غنچه آموختم
تا لب به خنده وا نکنی گل نمیشوی پس بخند
زندگی زیبایی خواهی ساخت در کنار بهترین همراه در زندگیت
هر کس هر اندازه هم فقیر باشد می تواند چیزی ببخشد.
ما می توانیم :
اندیشه ی عشق ، واژه ای شیرین ، لبخندی درخشان ، نغمه ای روح افزا ، دستی یاریگر
یا هر آنچه را که ممکن است به قلبی شکسته آرامش دهد ، ببخشیم.
"دنیا بیش از پول ، به عشق و همدلی نیاز دارد "
زندگیتـون پـر از عشق و همدلی
آدم هایی هستند که دلبری نمیکنند، حرفهای عاشقانه نمیزنند
چیز خاصی نمیگویند که ذوق کنی
آدمهایی که نمیخواهند عاشق کنند.. اما عاشقشان میشوی!
ناخواسته دلت برایشان میرود…
این آدمها فقط راست میگویند ، راست می گویند با چاشنی قشنگ " مهر"
لبخند میزنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند میزنند چون لبخند جزئی از وجودشان است…
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست ، در لبخندشان خدا را میبینی….
اینها ساده اند
حرف زدنشان ، راه رفتنشان ، نگاهشان .
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربانند
"این آدم های بی نشان اما خاص چقدر دوست داشتنی هستند"
لبـخنـــد مــاجـــرای عجیبـی دارد !
اگـر آن را به محبــوبـی هدیـه نمـایـی ، احسـاس آرامش می کنــد
اگــر آن را بـه دشمنت تـقــدیـم کنـی ، شرمنــده و پـشیـمـان خـــواهـد شـــد
و اگــر آن را به شخصی که نمی شناسی هدیـه دهی ، بـرایـت صـدقـه خــواهــد بـــود
پـس لبخنــد بــزن ، زیــرا لبخنــد زنــدگی بـخـش است …!
اینم از یک اتفاق که باعث شد زندگی برام رنگی زیبا با طعم خوشبختی بگیرد
بالاخره تونستم در سختی های زندگیم دوام بیاورم
و به لطف پروردگار و تلاشهای خودم و مبارزه با تقدیر بدی که داشتم به سوی نور حرکت کنم
اما نه به سمت مرگ بلکه به سمت روزهای روشن
من حالا ساکن شهر مقدس مشهد هستم و الان دیگه متاهل شدم
بهترین اتفاقی که در زندگیم افتاد را بصورت کوتاه بازگو میکنم
وقتی از زندگی بطور کامل بریده شده بودم تصمیم گرفتم به زندگی خودم پایان ببخشم
و به مشهد سفر کردم تا برای آخرین بار این شهر زیبا و مقدس را ببینم
و با آقای خودم امام هشتم خداحافظی کنم ، چون خیلی هم دوستش داشتم
در انجا به منزل یکی از فامیلهای خوبم رفتم و 7فروردین سال94 بود
و قرار بود که 10 فروردین راهی دریاها شوم تا به اعماق دریا بروم و پایان
اما نتونستم و توی رودروایسی موندم چون ازم خواستن تا 13 بمونم
در آن روز با دختری مهربان آشنا شدم و درست مانند افسانه ها صدایی در قلب هردویمان صدا کرد و لرزید و در همان روز بود که همه چیز در زندگی من تغییر کرد
من نمیدونم چه چیزی به من اینقدر جرئت داد که از مادرش در مقابل خودش بگم که از دخترش خوشم اومده و شب بود که برگشته بودیم به منزل و فردایش قرار بود دیگه بروم و ناراحت بودم از گفتن اون حرف چراکه حس کردم شاید کار بدی انجام داده ام و ناراحتشان کردم
اما در همان شب منو دعوت کردن به منزل خودشان و من هم رفتم و ازم سوال پرسیدند
سوالهایی که در چنین موارد پرسیده میشود مثلا چی شد که از دخترمون خوشت اومده و ...
و ناگهان یه نیرویی به من قدرت داد تا صحبت کنم و خودم به تنهایی مجلس خواستگاری را انجام بدم و همه چیز بسرعت اتفاق افتاد و حالا من خودم را اینگونه میبینم
خوشبخت ترین آدم برروی زمین خاکی
و تمام اینها را مدیون خداوند مهربان و آقا امام هشتم امام رضا (ع) هستم که راه خوشبختی و شادی و نشاط را بر من نشان داد و من بسیار خوشحال هستم
و من در کنار این خانواده جدید و این دختر بسیار مهربان و دوست داشتنی(همسرمو میگم) بسیار خوشحالم و خوشبختم و خدارا شکر میکنم و ممنونم .
و زنــــدگــی ادامــه دارد بــه همیــن زیبـــایــی
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩاﺭﺩ
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ
ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد
ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ
ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد
زندگی کن ﺟﺎﻥ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ
ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ
ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ، ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ , ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهى
جاده ی موفقیت سر راست نیست
پیچی وجود دارد به نام شکست
دور برگردانی به نام سردر گمی
سرعت گیر هایی به نام دوستان
چراغ قرمز هایی به نام دشمنان
چراغ احتیاط هایی به نام خانواده
تایرهای پنچری خواهید داشت به نام شغل
اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید
موتوری به نام استقامت
و راننده ای به نام خدا
به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.
از معجزه کلمات استفاده کن دوست نازنین من
کلمه میتواند تو را مشتاق کند مثل دوست داشتن
کلمه میتواند تو را سبز کند مثل خوشحالم
کلمه میتواند تو را زیبا کند مثل سپاسگزارم
کلمه میتواند تو را پیش ببرد مثل ایمان دارم
کلمه میتواند تو را آغاز کند مثل : ↯
از همین لحظه شروع میکنم .
از همین نقطه تغییر میکنم .
از همین دم طرحی نو میزنم .
میتوانم ~ میخواهم ~ میشود
« خود را آغاز کن دوست خوبم »
در حیرتم از خلقت آب
اگر با درخت همنشین شود آن را شکوفا میکند
اگر با آتش تماس بگیرد آنرا خاموش میکند
اگر با ناپاکی ها برخورد کند آنرا تمیز میکند
اگر با آرد هم آغوش شود آنرا آماده طبخ میکند
اگر با خورشید متفق شود رنگین کمان ایجاد میشود
ولی اگر تنها بماند رفته رفته گندآب میگردد
دل ما نیز مانند آب است
وقتی با دیگران است زنده و تاثیرپذیر است و در تنهایی مرده و گرفته
پس بیایید تا با هم بودن , دلهایمان را زنده و سرحال نگهداریم…