-
تنهــایی
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 12:33
آنقدر (( تنهام )) که کسی نیست صندلی را از زیر چوبه ی دارم بکشد!!!!!! ء
-
میدونی بهشت کجاست ؟ء
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 12:32
میدونی بهشت کجاست ؟ ء فضای چند وجب در چند وجب ! ء بین بازوهای کسی که دوستش داری
-
بارون
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1391 16:36
بارون می زنه روی گونه هام می باره روی شونه هام وای از این گذر دوران بارون میاره برام یادتو , گرمی خاطراتتو صد تا بهار گذشت , هی روزگار گذشت , شبای تار گذشت , صبح غمبار گذشت اما این قلب من لحظه ای از تو یار نگذشت برف سفید دیدیم , ماه و خورشید دیدیم , لرزش بید دیدیم , موی سپید دیدیم اما از میوه باغچه ی عاشقی نچیدیم من...
-
زندگی پوشالی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:23
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده ، میزهای...
-
قاصدک
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:20
هان ! چه خبر آوردی ؟ از کجا ؟ .. وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی .. اما ، اما ؛ گرد بام و در من - بی ثمر می گردی ! انتظار خبری نیست مرا . - نه ز یاری ، نه ز دیار و دیاری ، باری ! برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس ، برو آنجا که تو را منتظرند ، قاصدک ! در دل من ، همه کورند و کرند ! دست بردار ازین در وطن خویش غریب .....
-
قلب شیشه ای
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:18
شیشه ای می شکند یک نفر می پرسد..؟ .چرا شیشه شکست!!؟ مادری می گوید... شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد ...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد شیشه ای پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر می داشت. ..مرحمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ...
-
واژه رفتن
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:16
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد...
-
چاره ای نیست
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:15
این بار آخرم بود.دیگر دوباره ای نیست دنبال من مگردید.قلبم اجاره ای نیست تازه رسیدم از راه.حال سفر ندارم باید دوباره کوچید.انگار چار های نیست این جاده های خاکی.انگار قد گشیدند ای شانه های زخمی.راه کناره ای نیست دستم به دامن تو.ای کور سوی فانوس در آسمان این شب. حتی ستاره ای نیست این آسمان شکسته.ماندن ندارد اینجا حالا...
-
سکوت
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:12
وقتی بغضم شکسته شد و نفس هایم...... غرق شد در اندوه و بی تابی فقط سکوت با من بود گاهگاهی که تنم خسته ار لحظه ها...... به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده می شود شبهایی که بالشتم..... خیس می شد از اشک شبانه و حسرت فقط سکوت با من بود دیری است....... که با درد خود هم آشیان شده ام وهنوز,........ سکوت با من است کاش به جای...
-
اشک من
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:09
تا به کی.... اشک من. مقیم آبادیه پائیزی؟..... درگذر....... ازدره های مه گرفته روزگار. لهجه تند باران پائیز. درچشم من.... جز شوقی بی عطش نیست...حتی! در وسعت نا پایداری شب بی فرجام...زمزمه باد بی رحم! در گوش من....... اما؟ در فصلی که مرگ به تاراج خواهد برد.. اشک من. می خواهی برای کدامین درد از هزاران دردم مرهم باشی..
-
گنجشگک
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:06
گنجشگکی به سینه لانه کرده است نازک دل است......... گریه بسیار میکند. پر می کشد,ز سینه من......... هر سپیده دم. با شهر خیال.......... تا اوج آسمان. پر می کشد به افق های دور دست. تا مرز نا کجا.......... تا شهر عاطفه. آن سوی آرزو........ انجا که گربه نیست... آری انجا که گربه نیست.......
-
نگاه گنگ
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:03
من در آستان چشمان تو دلم را و تمام دلم را باختم بی آن که بدانی و چه حقیرانه و مبهوت به چشمانت خیره شدم که شاید... راز نگاه گنگم را بفهمی اما افسوس...... حالا که گاه گاهی فرسنگها از من دور میشوی چه ملتمسانه مردنم را آرزو می کنم
-
من و شب
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:55
امشب درون زندکی احساس کردم هیچم تنها و بی کس و اواره با یک دنیا بود و نبود این منم که دنیا را ترک خواهم کرد همگان امید به زندگی دارند همانها بر پی سرنوشتند به چه امید به چه خیال و به آرزو در جهان هستی زندگی می کنند ای کاش تنها بودم ای کاش روحی درون جسم من نبود ای کاش جسمم می دانست که دیگر احساسی ندارد هیچم را با هیچم...
-
گاهی
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:53
گاهی مثل ابر بارون گاهی آسمون صافی گاهی مثل برکه ساکت گاهی یک دریا خروشی گاهی زردی مثل پاییز گاهی سبزیی بهاری گاهی آبی مثل دریا گاهی مثل شب سیاهی گاهی چون نسیم دل انگیز گاهی طوفان بلایی
-
چشمان خیس..دیدار نیست
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:49
و چه ارام که باز منو تنهایی آغازی دیگر باز کردیم و چه غمگین لحظه بستن چشمانم و چه گنگ و بی مفهوم باز کردن چشمانم در اتاقی سفید چه سودایی..و چه خوابی و چه لحظه تلخی روپوش سفیدان که به بختو اقبال من حمله ور شدند و دست چپی که توانایی گرفتن یقه انها را نداشت و تنهایی که تکیه بر دیوار زده بود و با نگاهش دل گرمی میداد و...
-
مجنون
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:40
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود گفت یارب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟ خسته ام زین عشق دل خونم نکن من که مجنونم،تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو،من نیستم گفت : ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی...
-
قصه ی عشق
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:39
قصه ی عشقی که میگم،عشق لیلای مجنونه با یه روایت دیگه لیلی جای مجنونه مجنون سر عقل اومده،شده آقای این خونه تعصب و یه دندگیش کرده لیلی رو دیوونه اما لیلی بی مجنونش دق میکنه می میره با یه اخم کوچیک اون دلش ماتم میگیره میگه باید بسازه و این مثله یه دستوره همین یه راه مونده واسش چون عاشقه مجبوره عاقبت لیلیه ما مثه گلهای...
-
بزن باران
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:36
بزن باران بهاری کن فضا را بزن باران و تر کن قصه ها را بزن باران که از عهد اساطیر کسی خواب زمین را کرده تعبیر بشارت داده این آغاز راه است نباریدن دلیل یک گناه است بزن باران به سقف دل که خون است کمی آنسوتر از مرز جنون است بزن باران که گویی در کویرم به زنجیر سکوت خود اسیرم بزن باران سکوتم را به هم زن و فردا را به کام ما...
-
گریه
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:35
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای ابر گریه می خواهد بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
-
برام دعا کن
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:33
برام دعا کن عشق من،همین روزا بمیرم آخه دارم از رفتنت بدجوری گر می گیرم دعا بکن که این نفس تموم شه تا سپیده کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده این آخرین باره عزیز،دستامو محکم تر بگیر آخه تو که داری میری به من نگو بمون نمیر تو میریو یه باغ سبز،درش به روت بازه هنوز من باغ سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز اگه یه روز برگشتیو...
-
گاهی آرزو می کنم...
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:29
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت را بخورم!! کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم! کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند! کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود نگویم "...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:27
پاییز را دوست دارم... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش بخاطر شب های سرد و طولانی اش بخاطر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:24
نازنینـــــــــــــــــــم ! بی تو اینجا نا تمام افتاده ام پخته ای بودم که خام افتاده ام گفته بودی تا که عاقلتر شوم آه ، می خواهی مگر کافر شوم من سری دارم که می خواهد کمند حالتی دارم که محتاجم به بند کاشکی در گردنم زنجیر بود کاشکی دست تو دامنگیربود عقل ما سرمایه دردسر است من جهان را زیر وبالا کرده ام عشق خود را در...
-
داستان کهنه عشق(یه پسر تنها)
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:22
من ز فصل بادبادکهای سرگردان من از باغ گیلاس بازی گوش حدیثی کهنه میگویم حدیث کهنه عشق است نامکرر باز خواهم گفت: صدای او هنوزم سخت می پیچد به دالانهای سرد خاطراتم خوب یادم هست که تو خندیدی و من تا سحر سخت باریدم در آن نوبت که گفتی دوستت دارم خدا را روی بام خانه فهمیدم که بگذشت کبوترهای بی بال و پر شعرم روان شد و با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:21
فاصله ی من وتو زیاد شده این روزا آخر این جدایی میرسه به نا کجا رفتی و گفتی بودن با من هرگز نمیشه قلب من زیر پاهات له شد مثل همیشه یه روزی بود میگفتی دوستم داری رهگذر نرو بمون که چشمام بی تو میشه خیس وتر خسته و دل شکسته میخوام واست بخونم اگه اجازه بدی پیشت میخوام بمونم آروزی دیدنت واسم شده یه رویا داشتنت رو میخوام از...
-
هنوزم
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:20
-
عاشـق
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:12
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق بی صـدا میشکنه بغضش رو ی سـنـگ قبـر دلدار اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک اون صـدای مهـربون ،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:08
سلام ماهی ها... سلام، ماهی ها سلام، قرمزها، سبزها، طلائی ها به من بگوئید، آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است و مثل آخر شب های شهر، بسته و خلوت صدای نی لبکی را شنیده اید که از دیار پری های ترس و تنهایی به سوی اعتماد آجری خوابگاه هاا، و لای لای کوکی ساعت ها، و هسته های شیشه ای نور - پیش می آید؟ و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:05
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!! ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!! درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد!!! و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پرجوش خویش اما!!! کسی حال من تنها نمی پرسد...
-
اجازه
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 20:04
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی را دارد باعث ریختن اشکهای تو نمی شود . اجازه هست عشق تو رو تو کوچه ها داد بزنم؟ رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟ اجازه هست که قلـبمو برات چراغونی کنم؟ پیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی کنم؟ اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟ روزی هزار و صـد دفه بگم که...