تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم
تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی
بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ما تو درس عبرت کن
نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
کوله بار درد بی مرام من
اگه باختی بازم بیا سراغ من
آهای تو ای رفیق نیمه راه من
بدون تو سیاهه روزگار من
همه دار و ندارمو دادمو
گول چشمای نجیبتو خوردم
دل ساده ی بی کسو کارمو
به دستای سرد تو سپردم
به پات سوختمو ساختم وهیچی نگفتم
حق من این نبود
تو بگو بعد این همه سال خوبی
جواب قلب من این نبود
عشق تو نور چشم تو
تو دل خسته ام آروم نشسته
غم دوری تو هنوز از یادم از قلبم بیرون نرفته
عــاشـــق تــرینـــم
تنــــهـاتـــرینـــم
بی تو می دونم تنها می مونم
تنــــهـــا مـی مــونـــم
تنـــهــا میمیـــرم
عاشق ترینم
اگر از پیشم از برگ و ریشه ام یه وقت بری و تنهام بزاری
تو ساقه ی من بی تو میمیرم
یه وقت نری و تنهام نزاری
عاشق ترینم
تنهاترینم
بی تو می دونم
تنها می مونم
تنها میمیرم
اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود
خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود
اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عین شب بود
تموم سهمت از دنیا عزیزم بذار یادت بیارم یک وجب بود
بهت دادم تموم آسمونو خودم ماهت شدم آروم بگیری
حالا ستاره ها دورت نشستن منو ابری گذاشتی داری میری
بیا برگرد از این بن بست بی عشق , بذار این قصه اینجوری نباشه
آخه بذر جدایی رو چرا تو چرا دستای تو باید بپاشه؟
خداحافظ نوشتن کار من نیست آخه خیلی باهات ناگفته ها دارم
اگه گریه بذاره می نویسم اگه مهلت بدی یادت میارم
اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه , تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد , منو تو سهممون از عشق این بود
خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود
دیشب موقع خواب داشتم خودم رو با خیلی از پسرهای دیگه مقایسه می کردم...
خدا رو شکر کردم که
1 - لاشی نیستم
2 - دنبال مال دیگری نیستم
3 - خیانتکار نیستم
4 - عفت کلام دارم
5 - شرم و حیا دارم
6 - با هر کس و ناکسی که از راه رسیده هم بستر نشدم
7 - به مردم احترام می گذارم
8 - نون مردم رو قطع نمی کنم
9 - به مال مردم چشم ندارم
10 - دروغ گو نیستم
و .....
ولی اون حروم زاده که می دونین همه موارد بالا هست به توان 10
پس به خودم افتخار می کنم ...
واقعا آدم باید عقلش مشکل داشته باشه که گردن بند طلا رو از گردنش در بیاره و به جاش گردنبند آلمینیوم بندازه!
خدایا باز هم شکرت که کسی رو به من دادی که قدرم رو بدونه
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نگاش کنی
به خاطرش داد بزنی به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بدبشه
فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطراون می زنی
خیلی چیزلرو می شکنی تا دل اونو نشکنی
حاضری که بگذری ازدوستای امروز وقدیم
اما صداشو بشنوی شب ازمیون دوتا سیم
حاضری قلب تو باشه پیش چشمای اون گرو
فقط خدانکرده اون یه وقت بهت نگه برو
حاضری هرچی دوس نداشت به خاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جداکنی
حاضری حرف قانونو ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی وبه حرف قلب باوفات
وقتی بشینه به دلت ازهمه دنیا می گذری
تولد دوبارته اسمشو وقتی می بری
حاضری جونتو بدی یه خارتوی دساش نره
حتی یه ذره گردوخاک تو معبد چشاش نره
حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر
امانبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر
حاضری هرجا که بری به خاطرش گریهکنی
بگی که محتاجشی وبه شونه هاش تکیه کنی
حاضری که به خاطر خواستن اون دیوونه شی
رودست مجنون بزنی باغصه ها همخونه شی
حاضری مردم همشون تورو بادس نشون بدن
دیوونه های دوره گرد واسه تو دس تکون بدن
حاضری اعتبارتو به خاطرش خراب کنن
کارتو به کسی بدن جات اونو انتخاب کنن
حاضری که بگذری ازشهرت واسم وآبروت
مهم نباشه که کسی نخواد بشینه روبه روت
وقتی نباشه که کسی نخوادبشینه روبهروت
وقتی کسی تو قلبته یه چیزی قیمتی داره
دیگه به چشمت نمیاد اگر که ثروتی دای
حاضری هرچی بشنوی حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که خیلی برات با ارزشه
حاضری که به خاطرش پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی اما بازم بگیری دستت یه تفنگ
حاضری هر کی جز اونو ساده
فراموش بکنی
پشت سرت هرچی می گن چیزی نگی گوش بکنی
حاضری هر چی که داری بیان وازتو بگیرن
پرنده های شهرتون دونه به دونه بمیرن
حاضری که بگذری از مقررات و دین و درس
وقتی کسی رو دوس داری معنی نمی ده دیگه ترس
وقتی کسی رو دوست داری صاحب کلی ثروتی
نذار که ازدستت بره این گنج خیلی قیمتی
تا حالا شده دلتون خیلی واسه عشقتون تنگ شه و تصمیم بگیرین چشاتونو ببندین و تجسمش کنین...
که لااقل با فاصله ای که بینتونه بتونین تصویرشو ببینین؟!
میدونم که شده...چون یه چیز کاملا طبیعیه...وقتی دل آدم تنگ میشه,وقتی پر میشه از حس خواستن عشقش و اون کنارش نیست میتونه چشاشو ببنده...
چشاشو ببنده و بهش فک کنه...به لحظه های با هم بودنشون...به حس قشنگ گرفتن دستاش...به لطافت بوسه هاشون...
اما میدونین من چمه؟!صورت ماهش تو ذهنم نمیاد...تصویرش مات شده...
واسه اینه که میگم کلافم...واسه اینه که تا تقی به توقی میخوره اشکم سرازیر میشه...
درد این روزای من اینه...حتی یه عکسم ازش ندارم که دلم به اون خوش باشه...که حداقل چشای مهربونش از تو خاطرم پاک نشه...
دیشب خیلی بهونه گرفتم...بهم گفت بیش از حد حساس شدی...
ترکیدم و بهش گفتم دردم چیه...بهش گفتم تصویرت مات شده...گفت خاک بر سر من کنن...
معذرت خواهی کرد و گفت هر جور شده میاد...میاد که تصویرش شفاف شه...
حالا نمیدونم باید خوشحال باشم یا غمگین...بخندم یا اشک بریزم...
فقط کاش زودتر بیاد...کاش...
با یه عشق رویایی به اوج رفتم اما نمیدونم چرا کم کم از رویا بیرون اومد و شد عادی و عادی تر...تا جایی که...
وقتی یه اس ازش بهم رسید کل تنم لرزید...قلبم شکست...منی که از همه ی اطرافیام حرف میخوردم و کوچیکم میکردن که چرا همیشه بهش راستشو میگم و گاهی دروغ گفتن بهتره،حرفی رو ازش شنیدم که خردم کرد:
تو یه دروغگوی بی ارزشی.لیاقت خداحافظیم نداری...
اشک ریختم،خواهش کردم،حتی التماس کردم...اما نتیجش این شد که تا شب فک کنه ببینه میتونه با یه دروغگو زندگی کنه یا نه...
نمیتونستم این همه خفت و خواری رو بپذیرم...نمیگم مقصر اونه...اصلا و ابدا همچین حرفی نمیزنم...
شاید از من خطایی سر زده و خودم خبر ندارم...
به هر حال تصمیممو گرفتم...دیگه دنیامون از هم پاشیده...من و اون تا حالا به هم توهین نگرده بودیم که امروز...
باهاش بهم زدم...اون که گفته اونقد محکمه که میتونه آدمای امثال من رو راحت فراموش کنه اما من...
بی اون زنده نمیمونم...
اینجا خونه ی عشقمون بود...از اونجایی که رامین آدرسشو داره و نمیخوام دیگه حرفای دلمو بشنوه،دیگه اینجا نمینویسم...
خداحافظ دوستای خوب و مهربونم...
انگار همین دیروز بود که یک گل قاصدک رو نسیم اورد
و درست چسبید روی شیشه ی پنجره ی اتاقم...
انگار همین دیروز بود که من بوی بارون رو حس کردم
و ذوق زده رفتم توی ایوون و دستهامو گرفتم توی هوا
تا قطره های خنک و لطیفش رو حس کنم...
انگار همین دیروز بود که وقتی به زمزمه های قلب من گوش دادی
با فریاد سکوتت قصر آرزوهامو به یه ویرونه تبدیل کردی...
انگار همین دیروز بود که وقتی برای دومین بار اومدی و گفتی
هنوز دوسم داری حرفاتو باور کردمو دستتو محکم تو دستام گرفتم...
.
.
.
و امروز...
امروز با تمام وجود احساس میکنم خوشبخت ترینم...
چون تو رو دارم...
پ.ن:خیلی دلم میخواد روزی برسه که این پست بشه حرف دلم...البته تمام دیروزهاش درسته اما امروزش...
پ.ن2:خداااااااااااااااا...دلم میخواد اسمتو فریاد بزنم...نه با سکوت،از ته دلم و با صدای بلند...
شیوه نوشین لبان خدا خدا، چهره نشان دادن است، عزیز من
پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است
چون به لعلش میرسی خدا خدا، جان بده و دم مزن، عزیز من
مزد چنین عاشقی، نقد روان دادن است
من از دست غمت، من از دست غمت، عزیزم
چه مشکل ببرم جان، چه مشکل ببرم جان
با ما بی وفا تو که نبودی
بی مهر و وفا تو که نبودی
پر جور و جفا تو که نبودی
دور از دل ما تو که نبودی
من از دست غمت، من از دست غمت، عزیزم
چه مشکل ببرم جان، چه مشکل ببرم جان
شیوه نوشین لبان خدا خدا، چهره نشان دادن است، عزیز من
پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است
پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است
بیابان را سراسر، مه گرفتست
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم مه، عرق
می ریزدش آهسته از هر بند
بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود، عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند. به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهند گفت :
بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پایید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
بیابان را سراسر مه گرفته است
چراغ قریه پنهان است، موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم
مه عرق می ریزدش آهسته از هر بند...