☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

شروع داستان Assassin’s Creed: Brotherhood

با استفاده از Animus 2.0 دسموند موفق به دست یافتن به خاطراتی از اتزیو میشود. خاطراتی که امیدوارند به یافتن سیب عدن کمک کند. او در این زمان وارد چندین خاطره مختلف از اتزیو میشود که در سالهای مختلف و مکانهای مختلف اتفاق می افتند.

ادامه مطلب ...

شروع داستان Assassin’s Creed II - اتزیو و یافتن سیب عدن

چند روز بعد از وقایع نسخه اول، در سال 2012، دزموند مایلز نشان داده میشود که در بند تمپلارهای مدرن و عصر جدید زندانی شده است. تمپلارها همچنان تلاش دارند با استفاده از مرور خاطرات جد دزموند یعنی الطیر به مکان آن اشیاء باستانی و جادویی دست پیدا کنند. بویژه دنبال شی به نام "Piece of Eden" هستند.

ادامه مطلب ...

داستان Assassin’s Creed I - الطیر و بدست آوردن سیب عدن


Desmond Miles توسط شرکتی عجیب به نام Abstergo Industries برای استفاده به عنوان یک نمونه برای دستگاهی به نام "Animus" دزدیده میشود. دستگاهی که میتواند با استفاده از DNA به خاطرات اجداد بسیار دور فرد دسترسی پیدا کند. آبسترگو دزموند را درون دستگاه قرار میدهد تا به زمان یکی از اجدادش Altair Ibn-La’Ahad برگردد. الطیر عضوی از محفل مخفی برادری Assassins در سال 1191 در خلال سومین جنگ صلیبی در سرزمین مقدس است. دزموند مشکلاتی در هماهنگی با دستگاه انیموس پیدا میکند ولی بلاخره موفق به ارتباط با جدش الطیر در روزهای بعد میشود. بازی از این به بعد از دید الطیر روایت میشود و گهگاه به دزموند و زمان حال باز میگردد.

ادامه مطلب ...

"نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت"

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت

شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت

چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت

دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت

به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

"روزگاریست که ما را نگران می‌داری"

روزگاریست که ما را نگران می‌داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران می‌داری

ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
دست در خون دل پرهنران می‌داری

نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ
همه را نعره زنان جامه دران می‌داری

ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری

چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ
سر چرا بر من دلخسته گران می‌داری

گوهر جام جم از کان جهانی دگر است
تو تمنا ز گل کوزه گران می‌داری

پدر تجربه ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زین پسران می‌داری

کیسه سیم و زرت پاک بباید پرداخت
این طمع‌ها که تو از سیمبران می‌داری

گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران می‌داری

"خوشا آنانکه با عزت ز گیتی"

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدندو رفتند

زکالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنانکه در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند

نگردیدند هرگز گرد باطل
حقیقت را پسندیدند و رفتند

خوشا آنانکه بر این صحنه ی خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند

خوشا آنانکه با اخلاص و ایمان
حریم دوست بوسیدند و رفتند

خوشا آنانکه که پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند

"تمام بی کسی ام بی اراده می گرید"

نشسته ام وسط ِ عاشقانه ای بی رحم
وخیره ام به شروع ِ ترانه ای بی رحم

هنوز متّهمم که تو را نفهمیدم
و پایبند ِ تو هستم، به خانه ای بی رحم

همیشه اشک چکیده میان قلبم ،تا-
نلرزد آینه ی بغض ِ چانه ای بی رحم

هنوز هم که هنوز است عاشقت هستم
جواب عشق ِ من اما بهانه ای بی رحم

تمام بی کسی ام بی اراده می‌گرید
بر استخوان پُر از درد ِ شانه ای بی رحم

ببین که سوختم از لحظه های تبدارت
و مانده ام ته ِ جیب ِ زمانه ای بی رحم

****
نه تبرئه و نه حبسی نوشته ای قاضی!
و آتشم زده ای با زبانه ای بی رحم

باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار

باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار
نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!

خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی
گوش با بلبل خواننده گران دارد یار

آن وفایی که ز من دیده اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار

لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
کی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟

گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما
اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار

می رود خوانده و ناخوانده به هر جا که رسید
تا مرا در به در و دل نگران دارد یار

داور دادگری هم به عوض دارم من
گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار

خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد
«شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار

"به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا"

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا



غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد

مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا



برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ

به خون خویش می‌غلتند صدها بی‌گناه اینجا



نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا



اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا



تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

راز :..

آب از دیار دریا،
با مهر مادرانه،
آهنگ خاک می کرد !

برگرد خاک میگشت
گرد ملال او را
از چهره پاک می کرد،

از خاکیان، ندانم
ساحل به او چه می گفت
کان موج ناز پرورد،
سر را به سنگ می زد
خود را هلاک می کرد !

"ای آفتاب هاله‌ای از روی ماه تو"

ای آفتاب هاله‌ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه‌ای از کلاه تو

لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو

کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو

ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه‌ی روز سیاه تو

شاها به خاکپای تو گل‌ها شکفته‌اند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو

من روی دل به کعبه‌ی کوی تو داشتم
کمد ندای غیب که این است راه تو

یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیه‌گاه تو

آئینه سازمت همه‌ی چشمه‌سارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو

بعد از نوای خواجه‌ی شیراز شهریار
دل بسته‌ام به ناله‌ی سیم سه‌گاه تو

خیال پرواز ...

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست

"من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو"

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو  
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو 

سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو  
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو 

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت  
آمدم نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو 

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم  
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو 

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت  
سر بجنبان که بلی، جز که به سر، هیچ مگو 

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد  
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

"من زنده ام ای وطن در پناه تو"

تازه تر کن داغ ما را طاقت دوری نمانده
شکوه سر کن در تن ما تاب مهجوری نمانده
پر گشاید شور و شیون از جگر ها ای دریغ
دل به زخمی شعله ور شد  جان به عشقی مبتلا
بر نتابد سینه ی ما داغ چندین ماجرا
تازه شد به هوای تو دل تنگ ما ای وای
تازه تر کن داغ ما را شعله زد جانم خدا
با تو هرگز برنگردد عهد و پیمانم
من زنده ام ای وطن در پناه تو
سر چه باشد بر تن   جان چه باشد بر کف   تا سپارم در راه تو
ماند در  دلم داغی از فریاد تو
شد وقت دلتنگی ها با یاد تو

"قطعه ای از بهشت"

آمدم ای شاه پناهم بده        
خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجا درماندگان         
دور مران از در و راهم بده

لایق وصل تو که من نیستم             
اذن به یک لحظه نگاهم بده

لشکر شیطان به کمین من است      
بی کسم ای شاه،پناهم بده

در شب اول که نهندم به قبر           
نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطابخش همه عالمی            
جمله ی حاجات مرا هم بده