گاهی خودم هم می مانم در این عشق
تو نمی آیی و من منتظرم
چقدر دلچسب است برخاستن از خواب در یک صبح بارانی تابستان و قدم زدن در باغچه ای پر از گل های رنگارنگ که انعکاس نور از قطره های باران زیبایی را بر گلبرگ های آنها می پاشد و چقدر تماشایی است پرواز پروانه ها در همهمه ی گل ها و قطره های باران و همگی اینها گواهی است بر یگانگی و زیبایی خالق هستی …
نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت می کنم روزای خوب زندگیمو
چرا تو اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه میشه سر به سر من میزارن
تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میزارن
میتونم مثل همه دو رنگ باشم دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یه نیش زبون بترکه و خراب بشه
تا بیان جمش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشقو احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دلو دل واپسی
میتونم دوروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونام
یه دروغ گو میشمو همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم
با چه تیری اونیکه دوسش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره
توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ؟
دل منـو خـون مـکن
دور از خـویـشـم مـکـن
همـه هستـی منـی دور از خـویشـم مکـن
آرزوی دل مـن
ای همـه حـاصـل مـن
حـل هـر مشکل مـن
دل مـن کجـا داره جـز در خـونـه تـو
نـه منـم عـاشـق تـو همـه دیـوونـه تـو
چـی میشـه یـه بـار دیگه توی صحن تو حسین
سینه خیز بازم بیام توی بین الحرمین
خـوش بـه حـال اونـی کـه شـده معنـوس حسیـن
خـوش بـه حـال هـر کـی رفـت بـرا پـابـوس حسیـن
بـه دلـم نمـک نـزن
دلـم را مـشکن ای همـه هستـی مـن
چــهـ زیبـ ـاستــ ـ وقتـ ـی میفهمــ ـی
کســـ ـی زیــر ایـن گنــبد کبــود
انتظــارتــ ـ را میـکشـــــد
چــهــ شیــــــرین اســـــتـ
وقتــ ـی آغــ ــوشــ ـی داریـــ
چـقـــ ــدر خـوبــهــ . . .
یـکـــ ـی بـــ ـاشـهـ ..
یـکــ ـــی بـــ ــاشـهـ کـــه بـغـلـتـــ کـنــــهـ . . .
سـرتـــ ــو بـــ ــزاری روی قلبش...
آرومــ ـتــ کـنــ ــــهــ . . .
حـُــ ــرم نـفـس هــ ـــاش تـنـتـــ ُ داغ کـنــ ـــهــ . . .
عـطـر دسـتـــ ــاش مـوهـاتــ ـــو نـوازش کـنــ ـــهــ . . .
چـقــ ـــدر خـوبــ ــهــ . . .
چـقـــ ـدر خـوبـــ ـهـ کــ ــهـ آرومـ دمـ گـوشـ بــگــ ـــهــ ...
عزیــ ـزمــ دوستـــ دارمـــ ....
کسی که خنجـــر به پشتم فرو کرد ؛
بـــوی تنـــش آشنا بود...
راســـــــــــتی...!
این عطـــ✘ ــــر را خودم برایش خریده بودم...