تو که بی وفایی اینو خوب میدونم
نمیشه از تو من جدا بمونم
هم تورو میخوام هم از تو شاکی
که چرا با من میکنی بازی
این روزها خیلی خسته و کوفته ام
من به یاد تو شبی را نخفته ام
آسمون آبی توی چشمای من نیست
خنده های الکی توی کار من نیست
تو که بی وفا شدی همهء شب تاریک شد
مثه قلبِ آدمات که چقدر باریک شد
تو یه تکرارِ قشنگی توی روزهایِ سیاهی
روشنی میپاشی تو به امواجِ تباهی
ولی از من گذشت اون هم
تا بدونی همیشه عاشقتم کاش عاشقم بمونی
عشقِ من عجیبه اما اشک نجیبه
من نجیب نبودم ای وای خدا چقدر عجیبه
به فلک سپردم خاطراتمو تا حفظ شه
توی آسمونا بنویسن قصه شه
لای فرشته ها بچرخه احساس شه
که شاید فرشته هات روزی انسان شه
عشقِ من خدایِ من بگو به من
چرا وصالِ تو شد کابوسِ من
تویِ وانِ حموم من از خون میترسم
نمیدونم چرا تیغ به دست میلرزم
میبینم تو اومدی وقتی که تموم شد
دیگه این آخرشه تو میگی شروع شد
بی رنگی ام بالاتر از رنگ سیاهت نیست
دیگر پناه گریه هایم شانه هایت نیست
من نیمهء گندیدهء سیبت !؟ گناه تو !؟
خوش باوری ، آدم نبودی ، این گناهت نیست
از دشت سبز خواب هایم دور شو با آن
خرگوش هایی که جدیدا در کلاهت نیست
با خود ببر گل پونه هایت را ، رهایم کن
این مارخورده فنچِ نازِ سر به راهت نیست
در پیش چشمانت سیاوش سوخت وقتی تو
گفتی که ماه پشتِ ابرش توی چاهت نیست
در مردهء من یک نفر جان می کند هر روز
لکاتهء کوری که با من بی شباهت نیست
ادامه مطلب ...
گاه و بیگاه اشک میریزم از شادی
گاه و بیگاه اشک میریزم از دلتنگی
زندگی که در آن بتوانی خودت باشی
زمزمهء باد در گوشم می پیچد
همین طور که هستی چیزی کم نداری
پس خودت باش و در زیبایی های زندگی غرق شو
اینجا و آنجا قدم میزنم
هرگاه آسمان رنگهایش را دگرگون می کند
لرزشی ژرف قلبم را فرا می گیرد
و اینگونه تورا در میابم
(حـــرف خودمه .. نویسنده : پرویز ستوده)
ﻏﻔﻠﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭ !
ﭘﺸﺖ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﻋﺎﺷﻖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻟﯽِ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ ﮊﺭﻑ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺿﺮﺑﺎﻥِ ﻗﻠﺐِ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻏﻢِ ﮐﺸﻨﺪﻩ ﺭﺍ که ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ
دلخور که میشوم بغض میکنم میام پشت صفحه مانیتور
پُست ها رو میخونم کامنت مینویسم صورتک میگذارم صورتکی خندان
صورتکی خندان که من پشتش پنهان می شوم که دیگران بخندن
اشک هایم می آید
و من مدام با صورتکِ مَجازی میخندم
انسانها زود پشیمان میشوند
!
گـاهی از گفـته هایشان
گـاهی از نگفته هایشان...
گاهی از گفتنِ نگفتنی هایشان
و گاهی هم از نگفتن گفتنی هایشان
(¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
(¯´v´¯)_(¯´v´¯)ـــــ لــا یــکــــ (¯´v´¯)_(¯´v´¯)
(¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
██♥██♥██عالـــــــی بود██♥██
██♥██♥██♥██♥██♥-----------------------------██
██♥██♥██♥██♥-----------------------------██♥██
██♥██♥██♥-----------------------------██♥██♥██
██♥██♥-----------------------------██♥██♥██♥██
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید ... —
باز باران باترانه می خورد بر بام خانه
خانه ام کو ؟ خانه ات کو ؟ آن دل دیوانه ات کو ؟ روزهای کودکی کو ؟
فصلِ خوبِ سادگی کو ؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین ؟
پس چه شد دیگر کجا رفت خاطراتِ خوب و رنگین ؟
در پسِ آن کویِ بن بست در دلِ تو آرزو هست ؟
کودکِ خوشحالِ دیروز غرق در غمهای امروز
یادِ باران رفته از یاد ! آرزوها رفته بر باد !
باز باران می خورد بر بامِ خانه بی ترانه بی بهانه شاید هم گم کرده خانه