☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

تو که بی وفایی اینو خوب میدونم
نمیشه از تو من جدا بمونم
هم تورو میخوام هم از تو شاکی
که چرا با من میکنی بازی
این روزها خیلی خسته و کوفته ام
من به یاد تو شبی را نخفته ام
آسمون آبی توی چشمای من نیست
خنده های الکی توی کار من نیست
تو که بی وفا شدی همهء شب تاریک شد
مثه قلبِ آدمات که چقدر باریک شد
تو یه تکرارِ قشنگی توی روزهایِ سیاهی
روشنی میپاشی تو به امواجِ تباهی
ولی از من گذشت اون هم
تا بدونی همیشه عاشقتم کاش عاشقم بمونی
عشقِ من عجیبه اما اشک نجیبه
من نجیب نبودم ای وای خدا چقدر عجیبه
به فلک سپردم خاطراتمو تا حفظ شه
توی آسمونا بنویسن قصه شه
لای فرشته ها بچرخه احساس شه
که شاید فرشته هات روزی انسان شه
عشقِ من خدایِ من بگو به من
چرا وصالِ تو شد کابوسِ من
تویِ وانِ حموم من از خون میترسم
نمیدونم چرا تیغ به دست میلرزم
میبینم تو اومدی وقتی که تموم شد
دیگه این آخرشه تو میگی شروع شد


(¯`°ماهِ حوا°´¯)


بی رنگی ام بالاتر از رنگ سیاهت نیست
دیگر پناه گریه هایم شانه هایت نیست
من نیمهء گندیدهء سیبت !؟ گناه تو !؟
خوش باوری ، آدم نبودی ، این گناهت نیست
از دشت سبز خواب هایم دور شو با آن
خرگوش هایی که جدیدا در کلاهت نیست
با خود ببر گل پونه هایت را ، رهایم کن
این مارخورده فنچِ نازِ سر به راهت نیست
در پیش چشمانت سیاوش سوخت وقتی تو
گفتی که ماه پشتِ ابرش توی چاهت نیست
در مردهء من یک نفر جان می کند هر روز
لکاتهء کوری که با من بی شباهت نیست


(¯`°حال دنیا + دکلمهء من در ادامه مطلب°´¯)


حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای
گفت یا بار است یا خواب است یا افسانه‌ای
گفتمش احوال عمرم را بگو تا عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا شمع است یا پروانه‌ای
گفتمش این‌ها که می‌بینی چرا دل بسته‌اند ؟
گفت یا کورند یا مست اند یا دیوانه‌ای

 

ادامه مطلب ...

(¯`°خودت باش°´¯)


گاه و بیگاه اشک میریزم از شادی
گاه و بیگاه اشک میریزم از دلتنگی
زندگی که در آن بتوانی خودت باشی
زمزمهء باد در گوشم می پیچد
همین طور که هستی چیزی کم نداری
پس خودت باش و در زیبایی های زندگی غرق شو
اینجا و آنجا قدم میزنم
هرگاه آسمان رنگهایش را دگرگون می کند
لرزشی ژرف قلبم را فرا می گیرد
و اینگونه تورا در میابم

(حـــرف خودمه .. نویسنده : پرویز ستوده)


ﻏﻔﻠﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭ !
ﭘﺸﺖ ﯾﮏ ﻗﻠﺐ ﻋﺎﺷﻖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ
ﻭ ﺗﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﺮﺍ ﺩﺭﯾﺎﺏ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﺎﻟﯽِ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻫﯽ ﮊﺭﻑ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺿﺮﺑﺎﻥِ ﻗﻠﺐِ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﻏﻢِ ﮐﺸﻨﺪﻩ ﺭﺍ که ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ


(¯`°روانه شو°´¯)


تا مانده به تن هنوز جانی برگرد به رسم مهربانی
بگو ز من مگر چه دیدی چرا تو دل بریدی
خزان بی بهارم همیشه بیقرارم
اگر نیایی ای همه بهانه
به آتشم کشد غم زمانه
روانه شو  بیا به سوی من به سوی خانه
قسم به اشک و آهم که جز تو را نخواهم که جز تو را نجویم
پناه و تکیه گاهم در انتظار ماندم
و دل به خون کشاندم و ذره ذره جان را به مرز خون رساندم

(¯`°یه ترانه °´¯)

یه ترانه هست تو قلبم که هنوز نخونده مونده
فکرِ خوندنِ یه حرفش همه عمرمُ سوزونده
تا حالا هر چی که داشتم سرِ خوندنش گذاشتم
صد دفه شکستم اما روی غرورم پا نذاشتم

پشتِ این پنجره ها دل مگه آروم میگیره
میخواد از نفس نیوفته اما درجا میمیره
روبروش تا بی نهایت تا ابد دیوارو سنگه
آره قلبِ عاشق اینجا با دلِ تنگش میجنگه
نه ترانه هام رنگی داره و نه عشقِ تو آهنگی

منو تو اسیر شدیم یه جوره بد عاشقی برای ما شده یه سَد
دیگه نیست تعلقی توی دلامون خب دیگه خسته شدیم هر دوتامون
بهتره بریم باشیم از هم جدا شاید اینطوریه سرنوشتِ ما


(¯`°میخندم اما مَجازی°´¯)

دلخور که میشوم بغض میکنم میام پشت صفحه مانیتور

پُست ها رو میخونم کامنت مینویسم صورتک میگذارم صورتکی خندان

صورتکی خندان که من پشتش پنهان می شوم که دیگران بخندن

اشک هایم می آید و من مدام با صورتکِ مَجازی میخندم

(¯`°نبض احساس°´¯)


دلخوری از بغض پُری می فهمم
ناراحتی غصه داری می فهمم
دِلواپسِ فردایِ با من بودنی
دلگیری از من اما درگیرِ منی
داری دل می زنی دل می کنی تو کم کم
من بهت حق میدم من حالتو می فهمم
نبضِ احساستو می گیرم و حالت خوش نیست
این دفعه نیتِ من خیره تو فالت خوش نیست
دارم می بازمت ای دادِ بیداد
خودم کردم که لعنت بر خودم باد


انسانها زود پشیمان میشوند !
گـاهی از گفـته هایشان
گـاهی از نگفته هایشان...
گاهی از گفتنِ نگفتنی هایشان
و گاهی هم از نگفتن گفتنی هایشان

(¯`°یادگاری°´¯)

اگه یک روز منو دیدی تو خیابونای این شهر
خودتو نزن به اون راه ، نگو با دلم شدی قهر
اگه هنوز توی خونت یادگاریامو داری
نگاشون کن که شاید چهرهء منو بیاد بیاری
یادگاریت پوسیده از بس که لبم اونو بوسیده
این دلِ من از تو رنجیده عشقم
نفسم دیگه بریده از بس که به من اون خندیده
اون کسی که منتظره منو بی تو ببینه عشقم
نه دیگه بسه گریه نکن ، اون که گریه نمیکنه
تو نگو نسوختی ، واسش فرقی نمیکنه
زیر پاهاتو نگاه کن ببین یه دل
با همه ی احساساتش له شده
تو همونی که یه روزی میگفتی دلم
خونهء امیدو آرزوی تو شــده

کامنت

(¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)
(¯´v´¯)_(¯´v´¯)ـــــ لــا یــکــــ (¯´v´¯)_(¯´v´¯)
(¯´v´¯)ـــــــــــــــــ (¯´v´¯) ـــــــــــــــــــ (¯´v´¯)





██♥██♥██عالـــــــی بود██♥██
██♥██♥██♥██♥██♥-----------------------------██
██♥██♥██♥██♥-----------------------------██♥██
██♥██♥██♥-----------------------------██♥██♥██
██♥██♥-----------------------------██♥██♥██♥██




(¯`°بسیار خسته ام°´¯)


هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید ...

دلم گرفته قد دنیا نه هم صحبتی دارم نه هم زبونی
تنها و غریب در اتاق نشسته ام با تکرار یه آهنگ غمگین
دارم دق میکنم دیگه تحمل ندارم خسته شدم کم اورده ام
حرفهایی در سینه دارم اما با که گویم من که کسی رو ندارم
هوای دلم خیلی گرفته شاید ابریست
دوست دارم فریاد بکشم داد بزنم جیغ بکشم اشک بریزم
اما این بغض لعنتی چرا وا نمیشه
از این موی سیاه و چهرهء جوانم گمان نبر که پیر نیستم
قلب من خالیست اما دلم از تنهایی گرفته
این روزها صبح تا شب بیدارم خواب ندارم
اشتهایی ندارم و میدونم که عاشق نیستم
فقط یک هم صحبت یک هم زبان
یکی که باهاش حرف بزنم میخواهم
دلم گرفته ای خدا دیگه ایمانی برایم نمونده
چرا هر کجا که میروم کسی مرا نمی بیند
چرا کسی مرا دوست نداره
چرا تنهاترین تنها شدم
دیگه فکر می کنم تو هم منو نمی بینی
شاید هم من اصلا نیستم
گاهی به خودم میگویم : شاید دروغی بیش نیستی

(¯`°باز باران°´¯)

باز باران باترانه می خورد بر بام خانه
خانه ام کو ؟ خانه ات کو ؟ آن دل دیوانه ات کو ؟ روزهای کودکی کو ؟
فصلِ خوبِ سادگی کو ؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین ؟
پس چه شد دیگر کجا رفت خاطراتِ خوب و رنگین ؟
در پسِ آن کویِ بن بست در دلِ تو آرزو هست ؟
کودکِ خوشحالِ دیروز غرق در غمهای امروز
یادِ باران رفته از یاد ! آرزوها رفته بر باد !
باز باران می خورد بر بامِ خانه بی ترانه بی بهانه شاید هم گم کرده خانه