همین الآن می خوام بگم از جلوی چشام برو
بذار دیگه تنها باشم سرزمین بی کسی
دیگه نمی خوام که بگم برای من مقدسی
فردا اگر ز راهم نمی آمد
من تا ابد کنارت می ماندم
من تا ابد ترانه های عشقم را
در آفتاب عشق تو می خوانم
در پشت شیشه های عشق تو
آن شب نگاه سرد و سیاهی داشت
دالآن دیدگان عشق تو در ظلمت
گویی گویی به عمق روح تو راهی داشت
رنگ چشمای روشنت مثل ستاره ی شبه
این تن بی قرار من واسه نگاهت می تپه
اما دیگه نمی تونم یه لحظه این جا بمونم
می خوام تا آخرین نفس شعرهای غمگین بخونم
گفتی از عشق بنویس... مینویسم از عشق ...
میخواهم از تو بنویسم ... تویی که عزیز دلمی ...
خون تو رگهای منی...آری ... میخواهم از تو بنویسم
از عشق و صداقتت...از شیطانی هایت... از خنده هایت... از صدای دلنشین و نازنینت
از خودت ... از وجودت ... از زیبایی های کلامت...
گفتی از عشق بنویس ... باز نوشتم ...گفتی از غم ننویس...حرفی ندارم
آنقدر دوستت دارم ...آنقدر عاشقتم...که زندگی بی تو محاله ... عزیزم...
آنقدر دوستت دارم ... که زندگی بی تو برام یه جاده ی کویریه ...
یه قول بده پیش دلم یه وقت نری ... تنها بشم ... اسیر روزگار بشم
بشم یه مریم تنها ...تو اوج انتظار تو یه وقتایی گم و گور بشم...
دلم میخواد تا میتونم ... کنار تو ... به آرامش دل برسم ...
اما میدونی عشق من ...گاهی اوقات دلم شور میزنه... از تنهایی های روزگار
از حکمت های روزگار ... از دوری و درد انتظار...
اما میدونی عشق من ... میخوام تا زنده ام ... دوست بدارم ... عاشقت باشم
چون تو مقدسی برام...چون که عزیز دلمی............................
اگر بدانم که دلتنگ منی ، و دلت همیشه با من است دلم را فدای آن قلب مهربانت
میکنم
!
اگر بدانم که مرا دوست داری و تنها آرزویت من هستم تا آخرعمرم عاشقانه برایت
میخوانم ترانه عشق را
!
اگر بدانم که یک لحظه به من می اندیشی ،تمام لحظه هایم به این می اندیشم که
چگونه اینهمه عشق و محبت را به تو ابراز کنم !
اگر بدانم که به انتظار من نشسته ای ، تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین ، من تا
آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت مینشینم
!
اگر بدانم که برایت ارزش دارم و همه زندگی ات هستم ، تا آخرین نفس به پای تو
می نشینم و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم دوستت دارم
!
اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلتنگی که سهل است دلت برای یک لحظه درکنارهم
بودن پرپر میزند
!
اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی ، روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم
!
اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم ، تک تک لحظه ها را
می شماری و به عشق آن لحظه ها زندگی میکنی
اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری ، سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر
برایم عزیزی
اگر بدانی که میدانم ، بدون تو میمیرم ، مرا اینگونه در حسرت عشقت نمیگذاری
ببار ای نم نم باران زمین خشک را تر کن سرود زندگی سرکن دلم تنگه
بخواب ای دختر نازم برروی سینه ام بازم که همچون سینهء سازم همش سنگه
لالایی کن مرغک من دنیا افسانه است هرنامهء شبگیر این گیتار محزون
اشک هزاران مرغک بی آشیانست
خلاصه ای از زندگی من کسی که اسم خودشو کذاشت بی نام و نشون
من در ناکجاآباد زندگی میکنم اگه فهمیدی اونجا کجاست میفهمی خونم کجاست .
من برعکس پسرای دیگه وقتی به دنیا اومدم حتی از همون روز اول تولد
بهم بی احترامی کردن و کتک میخوردم.
خوب یادمه وقتی کوچیک بودم بهم میگفتن جغد . تو جغدی شومی کاش میمردی بدنیا نمیومدی .
گناه من چی بود که وقتی به دنیا اومدم برادرم توی جبهه توی باختران شهید میشه گناهی نداشتم خدا خواست اینجوری بشه.
همه توی کوچه بازی میکردن بجز من هروقت میرفتم توی کوچه بازی کنم برادرام منو کتک میزدن فقط پدرم بود که منودوست داشت هیچوقت هم منو نزد.
ولی وقتی 14سالم بود سال 81 فوت کرد و حالا که پدرم توی سردخونه است و خونه ما پراز یه عآلمه مرده خورشده برادرم سینی چایی رو داده دستم برو پذیرایی کن و وقتی من توی حال خودم هستم و میگم به من چه یه چک محکم میزنه توی گوشم . چرا من پدرم مرده چرا باید بزنن توی گوش من .
از این روز به بعد من شدم کیسه بکس خانواده و فامیل و مردم .
دیگه نذاشتن درس بخونم گفتن برو گمشو کار کن پولتو دربیار.
رفتم کارگری کردم کلی فحشو ناسزاشنیدم ولی بازم روزا کارو شبا درس توی مدرسه شبانه روزی دیپلم گرفتم
و الان 26 سالم شده و از شهرستان اومدم به تهران برای کار ولی هنوزم کارگرم توی تولیدی کفاشی چون جز پول به هیچی ایمان ندارم .
من از خدا امیدی ندارم شاید دنیا دروغه اما با تمام ظلم هایی که توی دنیا دیدم هنوزم آدم خوبی هستم
چون وجودم پاکه اسمم فرشته خوست.
من 20سالم بود که تومسجد بدی دیدم از شیخ ها و مومنها ظلم دیدم و خداهم بهم بدی کرد.
من کسی هستم که دوست دارم بمیرم اما جراتشو ندارم
من صبح تا شب کارمیکنم تاهمه چیزارو فراموش کنم اما توی تنهاییم مثل ابر بارونه چشام
یه روزی میرسه اونروز نزدیکه که جرات کنم و خلاص کنم از این همه بیچارگی
وضع مالیم خوبه همه چی دارم کم نداره زندگیم اما دلی که خوش باشه ندارم.
فقط یه روزی گم میشم. زندونه دنیا سرناسازگاری داره خدا گذاشت منو اینجا تنهای تنها
خداییش دلم خیلی صبوره هزار شب شد ندیدم محبت از هیشکی
چشمام پره خشمه سرماتوی راهه میگن با یه فرشته اومدم ولی مثل فرشته میرم
برای کی موندم توی این زندگی
دنیا خسیسه واسه کم آدمی خوب مینویسه یکی توی خوابم لبهاش غرق خندست یکی مثل من چشماش توی خوابم خیسه خیسه .
اینجا سیاهی زیاده روشنایی ندیدم هیچی
اینم بود سرنوشتم این از یکمی از گذشتم .
به امید خواب ابدی .
بکوش تو میتوانی یا روزی به آن خواهی رسید و شاد خواهی شد
اگر هم نرسیدی از شادیِ رویای رسیدن به آن لذت ببر !
به اندازه کافی در زندگیِ ما وجود دارد
و ما نمی توانیم یا نمی خواهیم آن ها را ببینیم !