حــــالا اگر خودش ؛ غرورش را به خاطـــر تــــو نادیده بگیــــرد
بـبـیـن چـقـــدر دوسـتـت دارد...
و این را بفهــــــــم آدمیزاد
این روزها می گذرند….
ولی من به این سادگی
از این روزهای تلخ نمی گذرم...
با خود می اندیشم واژه ی عذر خواهی
گاهی چه غریب است و چه بی رحم ...
گاهی نیز مرحمی بر قلب های غریب...
این روزها میگذرد
من همان پسرک غم زده ی دیروزم
من همان کودک بی تاب برای بودن
که دلش را در اندوه به زنجیر کشید
وبه اندازه ی دل رنج کشید
آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ایی
ازاین است که دیگر نمیتوانم حرفهایت را باورکنم...
قلب من
قالی خداست
تاروپودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که می شود، خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم، گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکّب سیاه
سال هاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند؟
از میان تاروپود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند؟
آه
از این همه گناه و اشتباه
آه نام دیر تو است
آه بال می زند به سوی تو
کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم، قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف اوست
این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است
هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست...^
کوله بارم بر دوش،سفری باید رفت،سفری بی همراه،گم شدن تا ته تنهایی محض
یـار تـنـهـایـی من بـا من گفت :
هـر کجـا لـرزیـدی ، از سفـرتـرسیـدی ، تـو بگـو ، از تـه دل
مـن خـــدا را دارم ...
مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی ، رنج هستی برده از یادم
ندارم ترسی از غم ، تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم
چو او را می پرستم درکنار هر که هستم ، نقش سنگم سرد و خاموشم
بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم
تو آنی خدایا که دانی خدایا ، کسی که در همه وجودم
بود ز یاد او نشانی ، نکرده یک دم از محبت به من نگاه مهربانی
ادامه مطلب ...
ای زمین خشک و تشنه ، ای که در تو ریشه دارم
ای همه دارو ندارم از غم تو سوگوارم
خاک تنها و صبورم با تو اما ماندگارم
لحظه های انتظارو چون نفسهام میشمارم
یه روزی اینجا باغی بود شب که بود چراغی بود
اما همین که شب شکست جاش یه شب تازه نشست
عطش که بود خبری که بود ، هیچکی نبود ابری که بود
باد غریبی که وزید سینه ابرا رو درید
وقتی اومد ابر نموند یاس که اومد صبری نموند
خاک تنها و صبورم با تو اما ماندگارم
لحظه های انتظارو چون نفسهام میشمارم
حالا اینجا من و من با تو ای خاک خاک خسته
با تو هستم که وجودم ذره ذره به تو بسته
من با تو هستم تا ابد ، سر میکنم با خوب و بد
ثروت من این زمینه هر چی که دارم همینه
اگه موندن خیلی سخته هر چه باشه یه شروعه
یه قدم رو به شکفتن یه پنجره رو به طلوعه
پائیز با همو دیدم از غم نه سرما تکیدم
من عاشق این زمینم موندم بهارو ببینم
من زندگی رو اینجا شناختم
همیشه سوختم همیشه ساختم
هر چه را که داشتم ، اینجا گذاشتم
ادامه مطلب ...
دوتا پرنده دوقلب عاشق ، چطور جدا ز هم بمونن
به نای خسته دل شکسته ، چطور جدا ز هم بخونن
تو ای زمونه ببین چگونه پرنده ها ، جدا ز خونه از آشیونن
به سینه من هنوز امیدی ، به شوق دیدن محالی
بخاطر او چه مانده آیا دگر ز من بجز خیالی
درد بی درمونمو با کی قسمت بکنم ، با همه دوری او کاشکی عادت بکنم
خاموش و غمگین چون شام یلدا ، بی ستاره
بین منو او راهی که تنها شوره زاره
لحظه ها را با نفسهام می شمارم ، ساز دل را دست غمها می سپارم
کاشکی فردا قصه های نو بسازه ، تا که با او عمر باقی را سر آرم
شاید این دنیا نباشه دنیای نو از نو بناشه
لیلا نمیره ازجدایی مجنون بی لیلا نباشه