-
"سلام ای کهنه عشق من "
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 14:40
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی مرا...
-
کوله بار درد
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 23:24
کوله بار درد بی مرام من اگه باختی بازم بیا سراغ من آهای تو ای رفیق نیمه راه من بدون تو سیاهه روزگار من همه دار و ندارمو دادمو گول چشمای نجیبتو خوردم دل ساده ی بی کسو کارمو به دستای سرد تو سپردم به پات سوختمو ساختم وهیچی نگفتم حق من این نبود تو بگو بعد این همه سال خوبی جواب قلب من این نبود
-
یعد رفتنت
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 23:09
بعد رفتنت عزیزم . نای موندنم نمونده دلم من جونی کرده اگه باز حرفی پرونده بعد رفتنت عزیزم . نای زنده بودنم نیست تو سرم فکر تو اما تو دلم جای تو خالی بعد رفتنم عزیزم اشکام یادگار می مونه اگه باز تنهام بزاری میمونم بی اشیونه بعد رفتنم عزیزم می فهمی که دل نبستی میفهمی یه بیوفائی رفتی و عهدو شکستی میرم اماخیلی سخته برو اما...
-
عاشق ترینم
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 22:55
عشق تو نور چشم تو تو دل خسته ام آروم نشسته غم دوری تو هنوز از یادم از قلبم بیرون نرفته عــاشـــق تــرینـــم تنــــهـاتـــرینـــم بی تو می دونم تنها می مونم تنــــهـــا مـی مــونـــم تنـــهــا میمیـــرم عاشق ترینم اگر از پیشم از برگ و ریشه ام یه وقت بری و تنهام بزاری تو ساقه ی من بی تو میمیرم یه وقت نری و تنهام نزاری...
-
اگه گریه بذازه
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 22:07
اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رو از من جدا کرد؟ نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد خودت گفتی خداحافظ تموم شد منو تو سهممون از عشق این بود خود تو حرمت عشقو شکستی بریدی آخر قصه همین بود اگه مهلت بدی یادت میارم روزایی رو که بی تو عین شب بود تموم سهمت از دنیا عزیزم بذار یادت بیارم یک وجب بود بهت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1391 16:22
-
شخصی
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 10:15
دیشب موقع خواب داشتم خودم رو با خیلی از پسرهای دیگه مقایسه می کردم... خدا رو شکر کردم که 1 - لاشی نیستم 2 - دنبال مال دیگری نیستم 3 - خیانتکار نیستم 4 - عفت کلام دارم 5 - شرم و حیا دارم 6 - با هر کس و ناکسی که از راه رسیده هم بستر نشدم 7 - به مردم احترام می گذارم 8 - نون مردم رو قطع نمی کنم 9 - به مال مردم چشم ندارم...
-
خسته ام
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 10:06
خسته ام مثل خیلی های دیگه خسته ام از گذشت کردن خسته ام از تکرار صحنه های خیانت و دروغ ، حتی لحظه آرامشم خسته ام از اینکه هیچ کسی درک درد من رو نداره خسته ام که همه در برابر من کم می آورند خسته ام از تنهایی خسته ام از قدیمی ها خسته ام از جدیدها ولی گله ای ندارم چون همین هم که هست زیادیه بعضی وقتها به خودم میگم کاش .....
-
خودکشی....
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 10:02
یک جایی می رسد که آدم دست به خودکشی می زند نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند... نه! قید احساسش را می زند
-
اگه این حس رو داری واقعا اون کس رو دوست داری...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 10:01
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی حاضری دنیا رو بدی فقط یه بار نگاش کنی به خاطرش داد بزنی به خاطرش دروغ بگی رو همه چی خط بکشی حتی رو برگ زندگی وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بدبشه فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه قید تموم دنیارو به خاطراون می زنی خیلی چیزلرو می شکنی تا دل اونو نشکنی حاضری که بگذری ازدوستای...
-
حال این روزای من...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:56
تا حالا شده دلتون خیلی واسه عشقتون تنگ شه و تصمیم بگیرین چشاتونو ببندین و تجسمش کنین... که لااقل با فاصله ای که بینتونه بتونین تصویرشو ببینین؟! میدونم که شده...چون یه چیز کاملا طبیعیه...وقتی دل آدم تنگ میشه,وقتی پر میشه از حس خواستن عشقش و اون کنارش نیست میتونه چشاشو ببنده... چشاشو ببنده و بهش فک کنه...به لحظه های با...
-
خداحافظ برای همیشه...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:53
با یه عشق رویایی به اوج رفتم اما نمیدونم چرا کم کم از رویا بیرون اومد و شد عادی و عادی تر...تا جایی که... وقتی یه اس ازش بهم رسید کل تنم لرزید...قلبم شکست...منی که از همه ی اطرافیام حرف میخوردم و کوچیکم میکردن که چرا همیشه بهش راستشو میگم و گاهی دروغ گفتن بهتره،حرفی رو ازش شنیدم که خردم کرد: تو یه دروغگوی بی...
-
انگار همین دیروز بود
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:52
انگار همین دیروز بود که یک گل قاصدک رو نسیم اورد و درست چسبید روی شیشه ی پنجره ی اتاقم... انگار همین دیروز بود که من بوی بارون رو حس کردم و ذوق زده رفتم توی ایوون و دستهامو گرفتم توی هوا تا قطره های خنک و لطیفش رو حس کنم... انگار همین دیروز بود که وقتی به زمزمه های قلب من گوش دادی با فریاد سکوتت قصر آرزوهامو به یه...
-
« شیوه نوشین لبان از محسن نامجو »
جمعه 15 دیماه سال 1391 14:37
شیوه نوشین لبان خدا خدا، چهره نشان دادن است، عزیز من پیشه اهل نظر، دیدن و جان دادن است چون به لعلش میرسی خدا خدا، جان بده و دم مزن، عزیز من مزد چنین عاشقی، نقد روان دادن است من از دست غمت، من از دست غمت، عزیزم چه مشکل ببرم جان، چه مشکل ببرم جان با ما بی وفا تو که نبودی بی مهر و وفا تو که نبودی پر جور و جفا تو که نبودی...
-
« بیابان از محسن نامجو »
جمعه 15 دیماه سال 1391 14:27
بیابان را سراسر، مه گرفتست چراغ قریه پنهان است موجی گرم در خون بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه، عرق می ریزدش آهسته از هر بند بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود، عابر سگان قریه خاموشند در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه در درگاه می بیند. به چشمش قطره اشکی بر...
-
« زنگار از محسن نامجو »
جمعه 15 دیماه سال 1391 14:23
جسم خاک از عشق در افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد جسم خاک از عشق در افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد آینه ات دانی چرا غمـــــــــاز نیست زانکه زنگار از رخش ممـــــتاز نیست زانکه زنگار از رخش ممـــــتاز نیست شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس چون که...
-
« این چه جهانیست »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:37
ایــن چه جهانیست؟ ایــن چه بهشتیست؟ این چه جهــانیست که نوشیـــدن مـی نارواست؟ این چه بهشتیست در آن خوردن گندم خطاست؟ آی رفیق این ره انصـاف نیست آی رفیق این ره انصـاف نیست این جفــــــــــــــــــاست راست بگو، راست بگو، راست فــــــردوس بــــرینت کجــاست؟ راستی آنجا هم هر کس و ناکس خداست راست بگو، راست بگو، راست...
-
« بهشت »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:35
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت هر کجا وقت خـوش افتـاد همانجاست بهشت دورخ از تیـــــــــرگی بخت درون تـــــــــــــو بــود گر درون تیــره نباشد همه دنیــــاست بهشت
-
« پندم ای زاهد مده »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:35
از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید من همان مجنون مست یاغی ام روز و شب محتاج جـــــام باقی ام یک شب کنار زاهـــــد و یک شب کنار ساقی ام از باده مدهوشم کنید، از باده مدهوشم کنید در خــرقــه پنهــان می کنـم، می را و کتمان می کنم، ترک ایمـان می کنم هی بشکنـم پیمـان و هـی، تجدیــــد پیمان می کنم، ترک ایمـان می کنم از...
-
« ای مفتی شهر »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:33
ای مفتــــــــی شهـــــــــــر از تــــــو بیــدارتـــــریــــم بــا ایـــــن همـــــه مستی ز تــــو هشیارتـــــریــــم تـــو خـــون کســــــان نوشـــــی و مــــا خـــون رزان انصـــــــــــاف بـــــــــــده کــــــــــــدام خونخــــوارتریم گوینـــد کـــــه دوزخـی بـــــود عــــــــاشـق و مـست گوینـــد کـــــه دوزخـی...
-
« ناز مکن »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:32
ای صنم ، ای صنم ، ای صنم ، ای صنم ، ناز مکن ، ناز مکن نـــــــاز مـــکن ، نـــــــاز مـــکن ، نـــــــاز مــکن ، نـــــــاز مـکن نـــــــاز مـــکن ، نـــــــاز مـــکن ، نـــــــاز مــکن ، ای صنم عشوه مکن ، عشوه مکن ، هلهله آغاز مکن ، این منم نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز می کشم روز و شب ار عشوه کنی...
-
« مه پاره »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:30
شیرین لبی شیرین تبـار مست و مـی آلود و خمار مـه پـاره ای بی بند و بار بـا عشوه های بی شمار هم کرده یـــاران را ملـول هـم بــرده از دلهــــا قـــرار مجموع مـه رویـــان کنــار تـو یــار بــی همتـــا کنــار زلفت چو افشان میکنی مــا را پریشـــان میکنــی آخــر من از گیســوی تــو خـود را بیاویــــزم بــــه دار یاران هــوار...
-
« ملاقات با دوزخیان »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:29
آن دم که مــــرا مــــی زده بـر خـــاک سپــارید زیـــــر کفنــــــم خمــــــره ای از بـــــاده گذاریـد تــــا در سفـــــر دوزخ از ایــن بــــــاده بنوشـــم بـــــر خــاک مـن از ساقــــه انگـــــور بکــاریــــد آن لحظـــه کــه بـا دوزخیــــان کنـــــم مـــلاقات یک خمـــره شـــراب ارغـــوان بــرم به سوغات هرقدر که در...
-
« خود سوختگان »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:28
داد درویشــــی از ســـــر تمهیــــــد سـر قلیـــان خـویـش را به مــریــــد گفت که از دوزخ ای نکــــو کــــــردار قـــدری آتـــش بـــه روی آن بگــــذار بگـــرفـــت و ببــــــــرد و بــــــــاز آورد عقــــــــد گــوهـــــــــر ز درج راز آورد گفت کـه در دوزخ هـر چـه گردیـــدم درکــــــــات جحیــــــــم را دیــــــــدم...
-
« توبه ها را بشکنید »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:27
توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید میخانه ها را وا کنید ای بـــاده خـــواران پیمانـه را احیــا کنیـد ای مــل گســاران باده ساغـر کنیـد ، توبـه ای دیگـر کنیـد خرقه از تن برکنید ، توبه ها را بشکنید توبـــه هــا را بشکنیـــد آمــــد بهــــاران یادی از آئین مستانی کنید ، مست پنهانی کنید تا سحر پیمانه گردانی کنید ، مست...
-
« محتسب و مست »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:26
محتسب مستــی بـــه ره دیــــد و گـریبـــــانش گــــرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستــی زان سبب افتـــــان و خیـــــزان مــی روی گفت جـــــــرم راه رفتـــــــن نیست ره همــــــوار نیست گفت می بایــــــد تــــــو را تــا خـــــانه قــــــاضی بـــــرم گفت رو صبـــح آی قـــــاضی نیمـــه شب بیـــدار...
-
« کعبه »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:25
بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، چرا بیهوده میکوشی در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه آری ، نمی دانم چه پنداری در اینجــا همـــدم و همسایــــه است در رنــج...
-
« من از جهانی دگرم »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:24
من از جهانی دگرم من از جهانی دگرم ساقـی از ایـن عالـم واهی رهـایـم کـن رهـــــایـــــــــم کـــــن نمـی خواهـــم در ایـــن عــالـم بمـــانم بیا از این تـن آلوده و غمگین جدایم کـن جــــدایـــــــــم کـــــن تـو را اینجـا بـه صدهـا رنگ مـی جوینـد تــو را بـا حیلــه و نیــرنـگ مـی جـوینــد تـو را با نیـزه هــا در جنگ...
-
« این چه جهانیست »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:24
ایــن چه جهانیست؟ ایــن چه بهشتیست؟ این چه جهــانیست که نوشیـــدن مـی نارواست؟ این چه بهشتیست در آن خوردن گندم خطاست؟ آی رفیق این ره انصـاف نیست آی رفیق این ره انصـاف نیست این جفــــــــــــــــــاست راست بگو، راست بگو، راست فــــــردوس بــــرینت کجــاست؟ راستی آنجا هم هر کس و ناکس خداست راست بگو، راست بگو، راست...
-
« بهشت »
جمعه 15 دیماه سال 1391 12:22
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت هر کجا وقت خـوش افتـاد همانجاست بهشت دورخ از تیـــــــــرگی بخت درون تـــــــــــــو بــود گر درون تیــره نباشد همه دنیــــاست بهشت