☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

☂☃❤دنیای زیبای قاصدک ها❤☃☂

::::::::: چرا بگیم فرار مغزها بگیم فرار غمها ، بگیمو بخندیمو شادی کنیم متفاوت باشیم کنار هم خوش باشیم

باور نکن‌



مــــی‌ گــــویــنــد ســـــاده ام....


مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه


یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی‌ میـــــگیــــری


 مــــــی‌‌گـــــوینــــد تـــرفنــد‌هـــایت، شـــیطنـــت هــــایت


و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم


 مــــــی‌‌گویند ســــاده‌ام....


 اما تـــــو این را باور نکن‌


 مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم،


 همیـــــــــن!!!!


و آنــــها ایــــن را نمـــــــی‌‌فــــهمنــــد...   


دل بی رحم

           

دل بــه دلم کــه نـدادی

پــآ بـــه پــآیـم کـــه نـیـامـدی

دسـت در دسـتـم کــــه نـگـذاشـتـــی

سر بـــه سـرم دیـگـر نـگـذار کـــه قـولـش را بــه بـیـابـان داده ام ...


مــرور می کـنـم خاطراتـمـــان را 

امـــــا مــگر ...

کـپـــی برابــر اَصـــل می شـــــود ؟!

 

خــــــدایـــا ...!

امروز را مهمـانــم باش ...

به یــک فــنــجـان قــهــوه ی تــلــخ

وقتــش رسیده طـعــمِ دنـیـایـت را بـدانی !...


وقتی دلتنگ باشی

همـه آرامـش یـک سـاحـل را هـم بـه تـو بـدهـنـد

بـاز هـم دل تـو بـارانـیسـت

خـیـس تـر از دریا

خــراب تــر از مــوجــهـا  ...


تـاثـیـرگـذارتـریـن قـانـون زنـدگـی مـن ،

قـانـون { که نـبـایـد } بـود !

عـاشـقِ کسـی شـدم ؛ کـه نبـایـد !

دستـان یـخ زده ام ، دستـان تـبـدار اویـی را طـلب کـرد ؛ کـه نـبـایـد !

دلـم بـودن آنـی را خـواست ؛ کـه نـبـایـد !

اشک هـایـم بـه یـاد کسـی سـرازیـر شـدنـد ؛ کـه نـبـایـد !

میـدانـم . . . ایـراد از مـن بـود

کـاش میـشـد ایـن روزهـا ، کـمـی مــُرد !

فـاجـعـه

           

فـاجـــعـه اینجـاست

کـه چشــم هایم دیـگر ،

بـا مـن و بغــض هایـم نـمی سـازنـد !!

 

خــدایا 

کـمـی بـیـا جـلـوتـر

مـی خـواهـم در گوشت چـیـزی بـگـویم ...!

ایـن یـک اعـتـراف اسـت ...

مـن بـی او دوام نـمی آورم

حـتـی تـا صـبح فــردا !...


سـختـه...

بـه جـایی بـرسی کـه دیـگه

نـه هیـچ اومـدنی آرومـت کنـه ،

نـه هیـچ رفتـنی نابـودت ...

 

هیـچ وقـت بـرنـگرد...

میـدانـی؟

وقـتی قبـل از بـرگشتـن فعـل رفتـنی در کـار باشـد،

محـبت خـراب می شـود ،

محـبت ویـران می شـود ،

محـبت هیـچ می شـود ،

بـاور کن یـا بـرو یـا بـمان ...

امـا اگـر رفتـی، هیـچ وقـت بـرنـگرد ...

هیـچ وقـت ...

 

بـه زخـم هـایم مـی نـگری ؟

درد نـدارد

دیـگر روزی کـه رفـتی

مـرگ تـمام دردهـایم را بـا خـودش بـرد

مـرده ها درد نـمی کـشند ...!

از تـو خـواهشـی دارم بـرنـگرد

دیـگر زنـده ام نـکن !...

 

صـدای زندگی را میشنـوم...

همــه جــا...

فـرا می خـــوانـد مــا را...

تــــو را!

بـرای در آغــوش کشیــــدن معـشـوقت...

مـــرا!

بــرای در آغـوش کشیــدن زانــوی غـــم...

 

یــادتـه گفتـی

بـه شرافتـم قسـم تا آخـرش هستـم ؟

شرافتت پیـش من گـرو مونـده ...

حــالا بـا عشـق جدیدت چیکـار مـی کنـی بــی شرف ؟

می شود


گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

بگذار

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

نیست


از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست

کافی ست ...


دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...


دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...

می دانی؟


 
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
 
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

... ... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

من


شب سردی ست و هوا منتظر باران است


وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است


شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من


ماه پیشانی  من دلبر بارانی من۰۰۰۰۰

بشکند

بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند

باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند

گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند

شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند

کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست 

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست

من و تو

من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم
دو تا مون خسته دردیم رو قلبامون ترک داریم
من و تو کوه دردیم ویه گوشه زخمی افتادیم
داریم جون میکنیم انگار رو زخمامون نمک داریم
تموم زندگی سوخت تموم لحضه هامون مرد
هوای عاشقی مونو هوای بی کسی مون برد
من و تو مال هم بودیم ، منو تو جون هم بودیم
خوره افتاد به جونمون تموم جونمون رو خورد
من و توی این دنیا اسیر دست تقدیریم
همش دلهره داریم و با این زندگی درگیریم
نفس که میکشیم انگار دارن شکنجمون میدن
داریم اهسته اهسته تو این تنهایی میمیریم
شدیم مثه یه دیواری کم کم داره میریزه
هوای خونمون سرده مثه غروبه پاییزه
تقاص چی رو ما داریم به کی واسه چی پس میدیدم
اخه واسه ما این روزا چرا انقد غم انگیزه
من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم
دو تا مون خسته دردیم رو قلبامون ترک داریم
من و تو کوه دردیم ویه گوشه زخمی افتادیم
داریم جون میکنیم انگار رو زخمامون نمک داریم

ترجمه شعر انگلیسی کتاب عشق


کتاب عشق

کتاب عشق طولانی و خسته کننده است
هیچ کسی نمی تواند آن را حمل کند
پر شده از نمودار و قانون و اشکال و ساختار برای رقصیدن
اما من
عاشق کتاب خواندنت هستم
و تو
تو می توانی همه چیز را برای من بخوانی
کتاب عشق در خودش موسیقی دارد
در اصل , موسیقی از آنجا سرچشمه می گیرد
اندکی از آن متعالی است
و اندکی از آن احمقانه است
اما من
عاشق آواز خواندن ات هستم
و تو
تو می توانی هر چیزی برایم بخوانی
کتاب عشق طولانی و خسته کننده است
و سالها قبل نوشته شده است
پر است از گل و جعبه هایی به شکل قلب
و چیز هایی که ما هنوز جوانیم برای درک اش
اما من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی
و من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی
و من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو

کی می خواد مثل تو باشه



کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری

مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری

کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی

تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه

کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه

وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید

جزتوهیچ کس تو دنیا، حال وروزمو نفهمید

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه