مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام....
مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک جمـــــلـــه
یـــک لبـــــخـنـــد بــه بــازی میـــــگیــــری
مــــــیگـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت، شـــیطنـــت هــــایت
و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم
مــــــیگویند ســــادهام....
اما تـــــو این را باور نکن
مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم،
همیـــــــــن!!!!
دل بــه دلم کــه نـدادی
پــآ بـــه پــآیـم کـــه نـیـامـدی
دسـت در دسـتـم کــــه نـگـذاشـتـــی
سر بـــه سـرم دیـگـر نـگـذار کـــه قـولـش را بــه بـیـابـان داده ام ...
مــرور می کـنـم خاطراتـمـــان را
امـــــا مــگر ...
کـپـــی برابــر اَصـــل می شـــــود ؟!
خــــــدایـــا ...!
امروز را مهمـانــم باش ...
به یــک فــنــجـان قــهــوه ی تــلــخ
وقتــش رسیده طـعــمِ دنـیـایـت را بـدانی !...
وقتی دلتنگ باشی
همـه آرامـش یـک سـاحـل را هـم بـه تـو بـدهـنـد
بـاز هـم دل تـو بـارانـیسـت
خـیـس تـر از دریا
خــراب تــر از مــوجــهـا ...
تـاثـیـرگـذارتـریـن قـانـون زنـدگـی مـن ،
قـانـون { که نـبـایـد } بـود !
عـاشـقِ کسـی شـدم ؛ کـه نبـایـد !
دستـان یـخ زده ام ، دستـان تـبـدار اویـی را طـلب کـرد ؛ کـه نـبـایـد !
دلـم بـودن آنـی را خـواست ؛ کـه نـبـایـد !
اشک هـایـم بـه یـاد کسـی سـرازیـر شـدنـد ؛ کـه نـبـایـد !
میـدانـم . . . ایـراد از مـن بـود
کـاش میـشـد ایـن روزهـا ، کـمـی مــُرد !
فـاجـــعـه اینجـاست
کـه چشــم هایم دیـگر ،
بـا مـن و بغــض هایـم نـمی سـازنـد !!
خــدایا
کـمـی بـیـا جـلـوتـر
مـی خـواهـم در گوشت چـیـزی بـگـویم ...!
ایـن یـک اعـتـراف اسـت ...
مـن بـی او دوام نـمی آورم
حـتـی تـا صـبح فــردا !...
سـختـه...
بـه جـایی بـرسی کـه دیـگه
نـه هیـچ اومـدنی آرومـت کنـه ،
نـه هیـچ رفتـنی نابـودت ...
هیـچ وقـت بـرنـگرد...
میـدانـی؟
وقـتی قبـل از بـرگشتـن فعـل رفتـنی در کـار باشـد،
محـبت خـراب می شـود ،
محـبت ویـران می شـود ،
محـبت هیـچ می شـود ،
بـاور کن یـا بـرو یـا بـمان ...
امـا اگـر رفتـی، هیـچ وقـت بـرنـگرد ...
هیـچ وقـت ...
بـه زخـم هـایم مـی نـگری ؟
درد نـدارد
دیـگر روزی کـه رفـتی
مـرگ تـمام دردهـایم را بـا خـودش بـرد
مـرده ها درد نـمی کـشند ...!
از تـو خـواهشـی دارم بـرنـگرد
دیـگر زنـده ام نـکن !...
صـدای زندگی را میشنـوم...
همــه جــا...
فـرا می خـــوانـد مــا را...
تــــو را!
بـرای در آغــوش کشیــــدن معـشـوقت...
مـــرا!
بــرای در آغـوش کشیــدن زانــوی غـــم...
یــادتـه گفتـی
بـه شرافتـم قسـم تا آخـرش هستـم ؟
شرافتت پیـش من گـرو مونـده ...
حــالا بـا عشـق جدیدت چیکـار مـی کنـی بــی شرف ؟
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست غمدیده ترین عابر این خاک منم من جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا مانند کویری که در آن قافله ای نیست می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
دوست داشتن،
صدای چرخاندن کلید است در قفل.
عشق،
باز نشدن آن.
کاری که ما بلدیم اما...
باز کردن در است
با لگد...
شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من دلبر بارانی من۰۰۰۰۰
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
کتاب عشق طولانی و خسته کننده است
هیچ کسی نمی تواند آن را حمل کند
پر شده از نمودار و قانون و اشکال و ساختار برای رقصیدن
اما من
عاشق کتاب خواندنت هستم
و تو
تو می توانی همه چیز را برای من بخوانی
کتاب عشق در خودش موسیقی دارد
در اصل , موسیقی از آنجا سرچشمه می گیرد
اندکی از آن متعالی است
و اندکی از آن احمقانه است
اما من
عاشق آواز خواندن ات هستم
و تو
تو می توانی هر چیزی برایم بخوانی
کتاب عشق طولانی و خسته کننده است
و سالها قبل نوشته شده است
پر است از گل و جعبه هایی به شکل قلب
و چیز هایی که ما هنوز جوانیم برای درک اش
اما من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی
و من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
تو باید به من حلقه عروسی را هدیه کنی
و من
عاشق آن چیزی هستم که به من هدیه می دهی
و تو
کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که بی نظیری
مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری
کی می خواد مثل تو باشه ،مثل تو که تکیه گاهی
تو به داد من رسیدی،توی تردید و سیاهی
همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه
چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه
عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه
کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه
وقتی که چشای خیسم، دیگه جایی رو نمی دید
جزتوهیچ کس تو دنیا، حال وروزمو نفهمید
همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه
چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه