
تا مانده به تن هنوز جانی برگرد به رسم مهربانی
بگو ز من مگر چه دیدی چرا تو دل بریدی
خزان بی بهارم همیشه بیقرارم
اگر نیایی ای همه بهانه
به آتشم کشد غم زمانه
روانه شو بیا به سوی من به سوی خانه
قسم به اشک و آهم که جز تو را نخواهم که جز تو را نجویم
پناه و تکیه گاهم در انتظار ماندم
و دل به خون کشاندم و ذره ذره جان را به مرز خون رساندم
سیگارم تمام شد و نه تو آمدی و نه این شعر لعنتی....
"سینا پناهی"