
چه حالیه که من دارم ، به حال من تو میخندی
منم اون پسرِ تنها که هر شب خون میبارم
شده توی خلوت تارم زبونم شعرِ وبلاگـم
بازم دیوارو دلتنگی ، شدم بیمارِ صد رنگی ، حصارِ کهنهء سنگی
بازم گفته های دلتنگی ، از این حالِ خرابِ من کسی چیزی نمیدونه
همه میخندن و میگن شبیحی به یه دیوونه
چه حالیه که من دارم بازم به حال من میخندیتوی اون حالم که میخندی خیلی خوشم تو داری به خودت میخندی