روزے اَز مـَـن پـُـرسـ ـید : بُـزُرگتَــرین آرزویَـتـ چیست ؟
گُـفتَـم : تَـحَـقّق یـآفتَـنِ آرزوے تــو
اَمّـآ اَفســـوس هَـرگز نَـدآنِـستَمـ آرزوے تــو جُــدآیـے اَز مَـــن بــود
دَســــتانــــَـــم را مُحکــَـــم تَر بگیــــرْ !!
مــَـنْ هَنـــــوز هــَـمْ نمیخـــواهَــم ، تـــو را اَز دَستـْــــ بدهــَــم ...
تلخ بودم برایت ...؟!!
که کنارم گذاشتی و ترکم کردی ..؟!!
شرابی می شوم که در حسرت مستی اش تا اخر عمر بمانی ....!!!
من مانده ام و یک برگه سفید!!!
یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!
و برگ سفیدم
عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام , کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم !
و , وقت تمام است!!!
برگه ها بالا...
به اندازه تمام لحظه هایی که به من فکر نمی کنی....
به اندازه تمام شب هایی که با حرفات آزرده م کردی
به اندازه تمام وعده وعید های دروغیت
آره...
دلم برات تنگ شده...
به اندازه تکه های قلب شکسته م
دیگه سمت من نیا...
نه اینکه نمیخوام ، نه.
دلم تنگ شده...
برای نگاه پر مهرت ، حتی اگر با نفرت باشد ...
برای لبخند شیرینت ، حتی اگر دروغ باشد ...
برای صدای آرامت ، حتی اگر با خشم باشد ...
برای دستان گرمت ، حتی اگر به سردی برف های زمستان باشد ...
برای آغوش امنت ، حتی اگر آنجا دیگر جای من نباشد ...
میبینی ؟ میبینی روزگار با من و تو چه کرد ؟
روزی همه این ها مال من بود ، حیف که قدرش را ندانستم ...
میشود باز هم مال من باشی ؟ ...
غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق
یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق
بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار
اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی
رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !
آخه من تو رو می خواستم ، اون نجیب خوب و پاک
اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری
تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری
پس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟
تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی
داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من
رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟
تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق
منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق
نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه
تو که پیش من نباشـی،همه چی برام تمومه عاشق خـسته و تنها،سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !
نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره
پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره
اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم
بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!
خورشید خانم، شب اومده خواستگاری
ما رو فراموش نکنی، رو عهدمون پـا نزاری
خورشید خانم یه وقت نری کنیز دیو شب بشی
ساده نشی، گول نخوری، همسر میرغضب بشی
تو قصر دیو شب باید با بی چراغی سر کنی
این همه عاشقو باید دوباره دربه در کنی
ما عمریه خاطرخواه نور شماییم به خــــدا
دنبال یه رشته از اون موی طلاییم به خـدا
خورشید خانم خواستگارت قلابیه
به فکر قیچی کردن اون موهای آفتابیه
میگن شما منتظرین که شب ستاره دار بشه
دل سیاهش مثل ما عاشق و بیقرار بشه
خورشید خانم باور نکن این کلک دوباره رو
خیلی وقته میشناسیم این شب بی ستاره رو
حتی اگه بگین بمیر شب جواب رد نمیده
اما دیگه دیدنتون به عمر ما قد نمیده
این شب تاریک کلک هفتاد و هفتا جون داره
میمیره اما دوباره تو قصه مون پا میزاره
خورشید خانم طلوع کنین تا این شب اینجا نمونه
خروس واسه طلوعتون دوباره آواز بخونه